صبح بی ترانه باران دانه دانه رهایم نمی کند این ابر بی نشانه دوایم نمی کند مثل کویر داغ تبالوده ام که باز یک رود عاشقانه صدایم نمی کند از بسکه خورده ام غم ایام رفته را صد بغص بی بهانه رضایم نمی کند با زورقی شکسته به دریا زدم...