در من تیمارستانیست با هزار تخت برای نخوابیدن و صداهایی موهوم که شریان حیات را میفشارند دختری که گیسوان سیاهش را تا پشت لب های سرخش میکشد و مردانه میگوید دوستم دارد
و من هنوز دلخوشم به اینکه در جایی دور مردی نگران من است دلم دروغ نمیگوید او هنوز دوستم دارد...
محبوبم! اگر روزی درباره یِ من از تو سوال کردند، خیلی فکر نکن مغرور به آن ها بگو: دوستم دارد! بسیار دوستم دارد
من از زمانی که او دوستم دارد در چشم خودم ارجمند می آیم...