اگر با سوزش من می شوی جانانه خوشحال بکش کبریت خود را روی این انبار پوشال تو حق داری نچینی بنده را از روی شاخه کسی هرگز نباشد طالب یک میوه ی کال من و این کوچه های ممتد و دیوار سنگی مرا یک سایه دائم می کند در کوچه...
قسم خوردم دگر دلربایی نکنم از هر تنگ نظری عشق را گدایی نکنم به عقل سلیم خود بی وفایی نکنم به فنجان قهوه ی رمال نگاهی نکنم