می گفت من دیوونه نیستم. چهل سال صبر کردم، بازم صبر می کنم. شاید بیاد. کی می دونه که نمیاد؟ اون میاد تا نامه هایی که براش نوشتم و با صدای خودم بخونم. تا براش شعر بگم و بخونم و بخنده برام. میاد تا بعد چهل سال انتظار پاییزمون بهار...
یک بار هم صدایم کرد ابدِ من. یعنی به من ختم می شود. یعنی به هم ختم می شویم. هر چه که پیش بیاید، حتی اگر روزها باهم قهر باشیم و از هم دلخور، حتی اگر بدترین دعواها را با هم داشته باشیم، حتی اگر از هم دلشکسته و رنجور...
بی بی همیشه می گفت: اونایی که روحشون به هم متعلق باشه، هرچقدرم دنیا بازیشون بده و از هم دور بشن، بازم به هم برمی گردن و تهش به هم دیگه ختم می شن. می گم دلبر، تو بگو بهم... راسته؟