جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
☔️♡ نوشابه بیشترش گازه!بسته ی چیپس بیشترش باد!دقیقا مثل کسایی که چیز زیادیاز خودشون ندارن و با تعریف وتمجید بقیه بالا رفتن 👥نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ اصلا مگه میشه آدما تو زندگیشون جز اینکه یه آدم مهربون همیشه دوسشونداشته باشه، چیز دیگه ایبخوان؟! :)♡💜دیالوگ بدجنس ترین خوب من نویسنده: ریحانه غلامی...
🖤♡ می دیدمت که دیگر ظاهرت شباهتی به امامِ من نداشت...!دستان مردانه ات آنقدر استخوانی شدند که دست های من پوشش اش میدادند و با سر انگشت، آن رگهای بیرون زده و متورم را نوازش میکردند... :) قدم هایت سست شده بود و میشد بمیرم برای ضعف هایت!چه کردید با این حضرتِ عشق که لبخند هایش کشیده نمیشود؟آن چشم های یاقوتیِ مهربانت فقط دوخته میشدند به آسمان...همان آسمانی که وقتی در خانه را به آتش کشیدند، دود سیاهش کرد و تو چه محکم وسط آتش های زبانه کش ایستا...
☔️♡ خیلی از آدما تو تاریکی دنبال دستات میگردن تا بگیرنشون،نه اینکه مراقب تو باشن، تا نترسی!برای اینکه خودشون تو تاریکی ازتنهایی نترسن، دنبالت میگردن!زود باورشون نکن... 🕸🦋نویسنده: ریحانه غلامی(banafffsh)...
✿✿✧✿💜💍💜✿✧✿✿*☔️♡ روی اینکه بچه مون پسرباشه از اول بارداری پافشاری میکردم!وسایل پسرونه خریدم... اسمایپسرونه انتخاب میکردم، حتیدنبال راهای طبیعی توی نتمیگشتم که بفهمم بچه چجوریجنسیتش پسر میشه!کارامو که دید، دستمو گرفت،نشوند منو بغلش و گفت: ببینزینب... بچه یه نعمته! جنسیتشفرقی نداره که انقد خودتو داریبه آب و آتیش میزنی عزیز دلم!مهم سلامت بودنشه...بغض کردم، گفتم: تو که آرزوتشهادته... همشم تو عملیاتی!اگه از دستت بدم چی...
☔️♡ یادمه بچه بودم، رفته بودیم زیارت، تو حیاط حرم بعد نماز مغرب، نشسته بودیم و منتظر بودیم امام جماعت بلند بشن برای نماز بعدی...یه خانوم درشت هیکلِ مُسِن اومد به زور خودشو کنار من جا کرد جوری که مچاله شدم تو خودم!مامان بزرگم گفت: چیکار میکنی خانوم؟! مگه نمیببنی بچه نشسته میخواد نماز بخونه؟!خانومه یه نگاه انداخت به من، گفت: بچه مگه نماز میخونه؟!- بله که میخونه!جواب نداد! مامان بزرگم هم سکوت کرد و چیزی نگفت...به هر حال خانومه زائر بود،...
☔️♡ - اصلا حواست هس؟!+ آره دارم گوش میکنم...- چی داشتم میگفتم؟+ میگفتی که... خب...- دیدی گوش نمیکردی!!+ ببخشید...- همیشه همینو میگی!+ آخه... چشمام که رو صورتتقفل میشه بقیه ی حسای لامسه مو از دست میدم :) 💦دیالوگ طورینویسنده: ریحانه غلامی ♡•...
☔️♡ یه روز از تو دوربین براتدست تکون میدم و حالتو میپرسم وقتی چند سال پیش من و با دوس داشتنت،ول کردی چون دنبال آدمای معروفی بودی که نگات هم نمیکردن... :) دیالوگ رمان بدون اسم نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ گفت: یه فیلم دیدم...توش پسرِ انقد با حیا و سر به زیر بود که نگو! انقد خوبیاش و مذهبی بودنشجذاب جلوه داده شده بود که داشتم متحول میشدم، تا اینکه دوستم عکسِ بازیگرشووقتی با پیرهن یقه گشاد و شلوار چسبون پاره کنار چند تا دختر، نشسته بود و واسم فرستاد!زیرشم نوشته بود: واخ! ببین چه جیگیریهههه 😍🤤فقط اون لحظه گفتم کاش آدما لیاقت نقشی که بازی میکننو داشته باشن :) ‼️حرفایی که تو تایپ موند ⌨نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ جا حیوونا و آدما روعوض کردن این غربیا :))) تو کارتوناشون لباس میپوشوننتنِ گاو و سگ و گربه و الاغ...خودشون لخت میگردن جلودوربین و تو خیابونا :) ‼️باز کنیم چشمامونو نویسنده: ریحانه غلامی(banafffsh)...
☔️♡ شعار میده: حجاب بیشتر تحریک کننده س! اون چادر باعث میشه بقیهنسبت به بدن اون زن... کنجکاو بشن و اذیتش کنن! گفتم: نه اگه اون حجاب واقعا حجاب باشه!!! زنی که آرایش میکنه با چادر، دکمه هاش بازه، یکم از موهاش معلومه، ناخُناش بلند و براقه و با یه لبخند تا بناگوش رد میشه از کوچه و خیابون، دل مردای دورشو که هیچ! دل زَنا رو هم میبره!برو یه دختری که آرایش نداشت چادر آستین دارش، دکمه هاش بسته بود و با آرامش و نجابت از خیابونا رد میشدو تعقیب...
☔️♡ روی پنجه های پام وایسادم.دستمو با تموم توانم دراز کردم...ولی دستم به ظرف شکلات نرسید! مامان خونه نبود... صندلی خیلی سنگین بود! دلم شکلات میخواست!آروم قدمامو کشیدم سمت بیرون از آشپزخونه که خوردم بهش!دو تامون پخش زمین شدیمولی با دیدن هم غش غشخندیدیم... خواستم ازش بپرسم:میکائیل؟! تو میتونی صندلی برداری بذاری زیر پات... واسمشکلات از تو کابینت بیاری؟!ولی تا به خودم اومدم دل ازشکلاتا کنده بودم و پشتش،روی دوچرخه پرواز م...
☔️ بعضی از آدما هم با اومدنتوی زندگیمون عجیب برکت میارن:)♡مثلا یهو میبینی همه کارات راستو ریست شده و گره های زندگیتاز هم باز شدن... اون زمانه که بایداز ته دلت خدارو شکر کنی :)) ♡ریحانه غلامی(banafffsh)...
☔️ به زبون نمیگفت دوسش دارهولی هر وقت از خونه میرفت،براش صدقه مینداخت :) ♡این یعنی آخرِ دوس داشتن! ✨ریحانه غلامی(banafffsh)...
☔️♡ - چرا فُحش میدی؟!+ چون آدمای شاخ اینجورین...- چرا لباسات این شکلیه؟!+ مدل شاخیه!- این عکسا... آهنگا... فیلما...؟!+ شاخا اینجورین! - شاخا بدون لباس میان جلوی دوربین؟! شاخا حراج میزنن به قشنگیا و داشته هاشون؟! دل میدن به چرت و پرتای بقیه؟! یه جوری حرف میزنن آدم تو هر جمله شون پنج تا کلمه سانسور کنه؟! شاخا خدا و دین و ایمون شونو به تمسخر میگیرن؟! شاخا دل میدن به دل همه و قلوه ی تیکه تیکه شده تحویل میگیرن؟! شاخا روی دستاشون جای تیغ ...
✿✿✧✿💜💍💜✿✧✿✿*☔️♡↻ - چرا بهش دیگه نمیگی که چقد دوسش داری؟!+ چون میترسم بزنه تو ذوقم...- اما اگه بهش نگی ممکنههمش فک کنه دیگه دوسشنداریاااا... بگو بهش :) ریحانه غلامی (banafffsh ) ♡...
☔️♡ بعضی از اسم و رسم دارا هم کلی سفره افطار رنگی رنگی درست میکنن، با کلی ناز و عشوه میشینن از خودشون عکس میندازن، میذارن توی فضای مجازی ➿و فکر میکنن خیلی کارشون خوبه و ثواب بردن ولی نمیدونن، دلِ هر کدوم از اون فالورا که ضعف بره با دیدنِ اون غذاها و دسرای چند مدل... هرچند تزئین شده با اسم خدا و ائمه... یه حق بزرگ میوفته گردن شون به اسم حق الناس که به راحتی جبران پذیر نیست :) 🌪نویسنده: ریحانه غلامی(banafffsh)...
☔️♡ گذشت و گذشت تا اینکهیه روز دختر قصه فهمید...هیچکس جز خدا براش نمیمونه :) نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
☔️♡ وقتی بمیریم تو مراسم ختم مون هیچکس از اینکه لب مون برجسته نبود، گونه هامون خوش فرم و پوست مون فلان شکل نبود، حرف نمیزنه... هیچکس نمیگه آخی خدا بیامرزروی صورتش جوش داشت!یا آخی خدابیامرز موهاش وز بود!سخت نگیریم بابا...به خودمم میگم که بیشتر رودرونمون کار کنیم تا بیرونمون :) یه کاری کنیم بعد صد سال عمرمثلا بگن: آخی چه آدم خوبی بود ♡نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ حتما باید دکتر تو نسخه مبنویسه فقط حالم با صدای تو خوب میشه که برام حرف بزنی؟! :) نویسنده: ریحانه غلامیدیالوگ بدجنس ترین خوب من...
☔️ عاشقش شدم چون خنده ی اون خیلی زیاد با بقیه فرق داشت!بقیه سرشونو میگرفتن بالا بلند بلند میخندیدن... اون سرشو مینداخت پایین آروممیخندید! یه جوری که صدایخنده هاش تو گوش آدم هیتکرار بشه :) نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️💜 نفس: میشه... چشماتو باز کنی؟میکائیل: نه!!نفس: چرا؟!میکائیل: اشکام میریزن!نفس: ولی الان دل من همداره از دلتنگی میریزه :) دیالوگ رمان نفس میکائیلنویسنده: ریحانه غلامی...
☔️ بی اختیار دستم رفت سمت بند های تزئینیِ هودیش و مشغول پاپیون زدنشون شدم... ابرو بالا داد و خم شد، چشماشو دوخت به صورتِ خونسردم و بی مقدمه برگشت گفت: میدونی؟ بعضی وقتا حس میکنم تو هم دیوونه ای! نگاهی به صورتش انداختم و باز مشغول باز و بسته کردنِ گره های بند هودیش شدم.خندم گرفت: معلومه که هستم!و نگاهمو بالا کشیدم و با شیطنت اضافه کردم: دیوونه نبودم که عاشقِ تو نمیشدم... چند ثانیه با مکث نگام کرد و زد زیر خنده، بلند و قشنگ...!جوری که خ...
☔️ - سردته؟!+ نه...- دروغ نگو! + دروغ نمیگم! - بیا... بیا کاپشنمو بپوش!+ نه نه... سردم نیس!!- من سردمه! بپوش :) ♡نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡↻ میگن اگه از یکیهی پیش بقیه حرف بزنی،یه گوشش سوت میکشه...باید گوش تو تا حالا از صدایسوت بلند کر شده باشه،انقد ازت حرف زدم :) قلب سمت راست من 💞نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡↻ تا حالا به این جمله ی (دردت به جونم) دقت کردین؟! واقعا اگه از عمق وجود گفته بشه... دردارو کم میکنه به جونیکی دیگه انتقالش میده :) ♡نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ بچه که بودم وقتی رویمبل سه نفره دراز میکشیدم...همیشه کارم این بود کهکلی پاهامو میکشیدم تا نوکانگشتام حداقل برسن به اون سرمبل و ذوق کنم که بزرگ شدم...حالا زمان خیلی زود گذشته و وقتی روی مبل سه نفره دراز میکشم، مچ پامم از سرش میگذره، اما دیگه ذوق ندارم... چون برام عادی شده آرزوهایپیش پا افتاده ی بچگیام :) ✨نه تنها من... بلکه برای همه مون! نگران نباشین، آرزوهای امروز تون روزمرگی های فردا تونن:)♡نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ فهموندنِ یه سری حقیقتابه دلمون دقیقا به سختیِ توضیح دادنِ اینکه مُردن یعنی چی... به یه بچه ی سه ساله س!نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ وایسادم با احتیاط بالایسرش، تموم کف سرامیک آشپزخونه رو شیشه خورده پر کرده بود... خداروشکر کردم که کفش پاشه و یه وقت زخمی نشده... از رنگ پریده ی صورتش و جار و جنجالی که راه انداخت معلوم بود چقد حال روحیش خرابه...آروم صداش زدم: آرتا؟ فقط محکم نفسشو داد بیرون. پرسیدم: میشه یه سوال بپرسم؟جوابی نداد... با ترس و نگرانیمکث کردم و لبمو گاز گرفتم: ظرفا رو شکوندی، سرم داد کشیدی! حالا بعدِ همه ی اینا، بهتر شدی؟!سر بلند کرد. چشمای قرمزشو دو...
☔️♡ یکی از گلای صورتیتوی باغچه رو آروم از ساقه کند،دست کشید روی گلبرگاش و آروم بوسیدشون، جوری زمزمهکرد دمِ گوشِ اون گل، که حسودیم شد: ببخشید... میدونم دردت اومد!اما جای تو توی موهای نفسه...اینجوری قشنگیت بیشتره آخه!بعد مثل سنجاقِ سر، جاش دادبین موهام و خندید: خوشگل شدی!عمیق لبخند زدم: ممنون...صدای دختر عمو ها و دختر عمه هام میومد که با تعجب دم گوش هم پچ پچ میکردن که:چه بابای عروسکای مهربونی :) 💜 نویسنده ریحانه غلامی✍...