پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست های تو خانه ی من استوقتی مُردممرا در دست هایت دفن کنشاعر:پوریا پلیکان...
دستانم دستانت را لمس کردو با حضورتیک واژه دیگر به نام تکیه گاههم معنی توبه واژه نامه ، اضافه شد....
من و تو و مهر، و خش خش برگ ها ، و چتری بسته که دست من و تو را می پاید .حجت اله حبیبی...
زیبایی ات، نوروز را نزدیک می کندبهانه تویی ای عشق!بهار، خنده توست،زمستان، قهرتکه با فاصله کوتاهی به یکدیگر می رسندتو که بیدار می شویدر نگاهتآفتاب راهش را پیدا می کندمیوه ها آرام آرام پیاده می شوند از پنجه فصلو آفتاب گردان ها تابستان را جشن می گیرندبا چشم های سرمه کشیدهای عشق! با خاطره توست اگر راه می رومجز دست های توکسی نمی توانست سنگینیِ این لحظه ها را بردارد از دلمبا من مهربان باشبه اندازه زمانیکه چای، دم ک...
دستهای مردانه اتتکیه گاه روزهای تنهایی ام شدمن آغوش آفتاب را ...با دستهای تو به آغوش کشیدمرعنا ابراهیمی فرد...
عشق مثل گل به شاخه دیدن استدست عاشق لایق بوسیدن استشبنم اشکی بروی گل نشستکاش میشد غصه را درهم شکست...
بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را از گلدانی فهمیدم که بی نور و آببا بذری که دست های تو کاشته بود، گل داد ...این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدموقتی که دست های توراهشان را میان کوچه های تاریک موهایمپیدا می کردند ... این را از گل های پیراهنم فهمیدمکه بعد از بازی ِ دست هایت با دکمه هایش،هر روز صبح یک غنچه به آن اضافه می شد ...بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛یکی از همین روز های سرد ِ ا...
دستات واقعا دیوونن!هر شب تکرار میشه! خودتخوابیا... ولی دستات ساعتها دارن صورت منو نوازش میکنن :)دیالوگ دستهای دیوانه ♥️نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
دست های تو مرا ارامم کرد.دست های تو دنیای مرا رنگین کرد....
این که نگاهم می کنی و دستپاچه می شوی را دوست دارم. این که خودت را طوری گم می کنی که باید در خودم پیدایت کنم، این که تپش های قلب تو روی ارتعاش عشق هستند را دوست دارم، اما تا همین جایش برایم جذاب است و حقیقی.من کسی را می خواهم که بزرگ ام کند، آموزگارم باشد، چیزهایی را فراتر از آن چه درک کرده ام، نشانم دهد، بودنی که در همین لحظه است. کسی که آفرینشِ شوق را نشانم دهد.خودت را برای من تغییر نده، از من هم نخواه برای تو تغییر کنم، خودت را برای خودت به...
☔️♡ خیلی از آدما تو تاریکی دنبال دستات میگردن تا بگیرنشون،نه اینکه مراقب تو باشن، تا نترسی!برای اینکه خودشون تو تاریکی ازتنهایی نترسن، دنبالت میگردن!زود باورشون نکن... 🕸🦋نویسنده: ریحانه غلامی(banafffsh)...
آغوشت ..در هر کجای جهان !به زبان مادری ام باز می شودبه زبان مادری ام بسته می شودو مندورافتاده ترین جاده های کشورم را هماز یاد نمی برمتا دست های تو !برای دیدن هست ......
به تمام دست های جهانقسم....که دست های تو چیز دیگریست...
باعشقت که قدم می زنی باعشق وآرامش قدم بردار نفسهایت راعمیق تربکش عجله ات برای چیست؟ تمام دنیا اینجاست در دست های تو...
دلم هوای چای دست های تو را کردیک استکان پر رنگچای دست های توخوب می داندآدم چه مرگش می شود زیبا !...
پاییزبهانه ی گرفتن دست های توستوگرنه این همه رنگ وُخیابان های زیبابه چه درد میخورند" تنهایی" ......
چقدر صدای آمدنِ پاییزشبیه صدای قدم های تو بودملتهب، مرموز، دوست داشتنی.چقدر هوای پاییز شبیه دست های توستنه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف.چقدر صدای خش خش برگ هاشبیه صدای قلب من استکه خواست، افتاد، شکست.چقدر این پیاده رو ها پر از آرزوهای من استنارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست.چقدر پاییز شبیه دلتنگی ستشبیه کسی که بود، رفتکسی که دیگر نیست...
دست های منبر کاغذجهان را شعر می کندرم را برای ایتالیابرج ایفل را برای پاریسو بهار توکیو را بخاطر شکوفهاما دست های توجان می دهد برای پیاده روی هایولیعصرو چقدر پایتختبه تهران می آیدبا تو...
درخت بودنانتهای خوشبختی ستحتی اگراز شاخه هایت کبریت بسازند!.شاید وقت دلتنگیسیگارش را با دست های توروشن کند....
دارد پاییز می رسد؛ انار نیستم که برسم به دست های تو، برگم پُر از اضطرابِ افتادن..!...
آرامم نمی کند، --مگر؛ مسیحِ دست های تو!-- (زانا کوردستانی)...
سال هاست از گوشه ی چشمشن می ریزدآنقدر که خانهبه بیابانی خشکبدل شده است-از دست های توموسیقی آبی آب را شنیدمتو بر بالای یک موج نجیببه خانه ام رسیدیو ضربان قلبت رامثل مروارید بر گردنمآویز کردیمرگ رااز لابه لای دست هایم بیرون کشیدی -مرگ خواهش عجیبی بودلابه لای دست هایما-حالا نگاه کن عزیز منچطور در حجم همپراکنده می شویمو از زخم های هم به هم راه.... دیگر تحمل جنازه ها را نداریمدل میخواهد مثل دریاموج بسازد...
بی هیچ کس هم می شودزخم داشتبا بوی عطری که ماندگار نباشدو منظره ی عکاسیکه از توی عکس رفته باشدحتی می توانی از فرداهابرای آمدنی بگذریو یادت نیاید بین او و گل هاچه گذشتکه پرپر ترین حادثه ی باغدست های تو بود....
دستهای تو کلید صبح است که سوی مشرق میچرخد و سپیدی را از پس نردهی سایه روشنبه سوی پنجرهها میخواند ......
امنیت یعنی بانویت که دستت را می گیردصورتت را که میبوسدبداندناب تر از دستهای تودستی نیست......
به تمام دست هاى جهان قسمدست های تو ، چیز دیگریست️️️️...
دستت را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته ! با تو سخن می گویم ...زیرا که صدای منبا صدای تو آشناست ......