پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
☔️ عاشقش شدم چون خنده ی اون خیلی زیاد با بقیه فرق داشت!بقیه سرشونو میگرفتن بالا بلند بلند میخندیدن... اون سرشو مینداخت پایین آروممیخندید! یه جوری که صدایخنده هاش تو گوش آدم هیتکرار بشه :) نویسنده: ریحانه غلامی...
من عادت کردم صبحا تا لنگ ظهر و یه کم اونور ترش بخوابم!من عادت کردم شبا تا دم دمای صبح بیدار بمونم و هی موزیک گوش بدم و با گوشیم ور برم، آخر سرم اونقدری اینور واونور غلت بزنم که از خستگی خوابم ببره...من عادت کردم بعد حموم موهامو سشوار نکشم که سرما بخورم که حالم بد شه که تب کنم که هذیون بگم که بتونم گریه کنم تا دلم خالی شه، که کسی نخواد بم بخنده...من عادت کردم زیر بارون قدم بزنم و بخندم ولی از چشمام اشک بریزه که نبینه کسی چکیدن اشکامو روی صور...
یواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاشهنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاشیواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاشهنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاشسلام تهران حالت چطوره میبینم رو لبات ی خورده هنوز خندست و......