زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 2 رای

☔️♡ یادمه بچه بودم، رفته بودیم زیارت، تو حیاط حرم بعد نماز مغرب، نشسته بودیم و منتظر بودیم امام جماعت بلند بشن برای نماز بعدی...
یه خانوم درشت هیکلِ مُسِن اومد به زور خودشو کنار من جا کرد جوری که مچاله شدم تو خودم!
مامان بزرگم گفت: چیکار میکنی خانوم؟! مگه نمیببنی بچه نشسته میخواد نماز بخونه؟!
خانومه یه نگاه انداخت به من، گفت: بچه مگه نماز میخونه؟!
- بله که میخونه!
جواب نداد! مامان بزرگم هم سکوت کرد و چیزی نگفت...
به هر حال خانومه زائر بود، نباید بهش بی احترامی میشد...!!
تو سکوت خیره شدم بهش که با بند بندِ انگشتای تپلش زیر لب تسبیحات حضرت زهرا میگفت...
اون لحظه مطمئنا اون کارش ناراحتم کرد، هم از اینکه گفت بچه ها مگه نماز میخونن؟! هم از اینکه جامو تنگ کرده بود و داشتم له میشدم!
اما جالبی این اتفاق به این بود که تو همون زمان کم که نماز
عشا شروع بشه، با دیدنِ دستاش و ذکر گفتنش، یاد گرفتم با دست هم میشه تسبیح گفت!
آروم آروم... شمرده شمرده...
حتی حس خوب تری داشت با انگشت ذکر گفتن بعد نماز!
بعد اون شب و دیدن اون خانوم...
تا الان همونجور که ازش یاد گرفتم اگه تسبیح نباشه، ذکر میگم :)

یعنی میخواستم بگم...
از یه اتفاق بد میشه یه
اتفاق خوب پیدا کرد 🙂💜
یعنی در واقع...
خدا ازش خوب میسازه :) ♡

نویسنده: ریحانه غلامی
ZibaMatn.IR

(banafffsh) Reyhaneh Gholami ارسال شده توسط
(banafffsh) Reyhaneh Gholami


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×