زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 2 رای

✿✿✧✿💜💍💜✿✧✿✿

*☔️♡ روی اینکه بچه مون پسر
باشه از اول بارداری پافشاری میکردم!
وسایل پسرونه خریدم... اسمای
پسرونه انتخاب میکردم، حتی
دنبال راهای طبیعی توی نت
میگشتم که بفهمم بچه چجوری
جنسیتش پسر میشه!
کارامو که دید، دستمو گرفت،
نشوند منو بغلش و گفت: ببین
زینب... بچه یه نعمته! جنسیتش
فرقی نداره که انقد خودتو داری
به آب و آتیش میزنی عزیز دلم!
مهم سلامت بودنشه...
بغض کردم، گفتم: تو که آرزوت
شهادته... همشم تو عملیاتی!
اگه از دستت بدم چیکار کنم؟!
- یعنی چی؟!
+ پسر دار که بشیم میشه یکی
مثل تو... با داشتنش اگه خدایی
نکرده شهید بشی، کمتر دلتنگ
میشم! کمتر قلبم میسوزه...
دست انداخت دور گردنم، خندید:
زینب؟! یه دختر نمیتونه شبیه
باباش باشه مگه؟! از کجا معلوم
پسر بود، شبیه باباش باشه؟!
گریه م گرفت... بحث جنسیت
بچه رو ول کرد و قبل از رفتنش
سعی کرد آرومم کنه...
فکر میکردم پیشم بمونه ولی
درست زمانی که جنسیت بچه
مشخص شد، خبر شهادتش رسید:)
حالم خیلی بد بود... جنسیت
بچه هم دختر شده بود! فکر
میکردم دیگه قراره بمیرم ولی
درست از شروع شیش ماهگی
حس کردم حالم بهتره!
انگار که با رشد کردن این بچه
امیر علی توی وجودم رشد کنه...
تکون که میخورد، آروم میگرفتم...
دیگه احساس ترس و تنهایی نداشتم!
به دنیا که اومد، کل صورتش شبیه
امیر علی بود!! یک سالش که شد
شباهت بیشتر شد... چهار سالش که
شد، بیشتر شد! مدرسه که میرفت
همه میگفتن این دختر بچگیه امیر
علیه که فقط دختر شده!
ده سالش شد... پونزده سالش
شد... هیجده سالش شد...
هروقت بغلش میکردم حس
میکردم امیر علی بغلمه!
لحنش... زینب گفتنش حتی!
وقتی میخوابید، وقتی میخندید،
نگاهم که میکرد امیر علی بود...
به حرف باباش رسیده بودم!
اسمشو گذاشته بودیم نرگس!
امیر علی قبل شهادتش که میدید
اسم بچه رو گذاشتم محمد حسین
و قربون صدقه ش میرم...
با خنده گفت: ولی من منتظر
نرگس کوچولوی مهربون می مونم:)♡

داستان طوری 🦋
نویسنده: ریحانه غلامی
ZibaMatn.IR

(banafffsh) Reyhaneh Gholami ارسال شده توسط
(banafffsh) Reyhaneh Gholami


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن