زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

🖤♡ می دیدمت که دیگر ظاهرت شباهتی به امامِ من نداشت...!
دستان مردانه ات آنقدر استخوانی شدند که دست های من پوشش اش میدادند و با سر انگشت، آن رگهای بیرون زده و متورم را نوازش میکردند... :)
قدم هایت سست شده بود و میشد بمیرم برای ضعف هایت!
چه کردید با این حضرتِ عشق که لبخند هایش کشیده نمیشود؟
آن چشم های یاقوتیِ مهربانت فقط دوخته میشدند به آسمان...
همان آسمانی که وقتی در خانه را به آتش کشیدند، دود سیاهش کرد و تو چه محکم وسط آتش های زبانه کش ایستادی و آرام لب زدی: منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراکنده اند! منم فرزند ابراهیم خلیل خدا که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد... :) 🌿✨

انگور شیرین بود. آبش گوارای وجود! روزهای سر پا بودنت، روزهایی که حداقل لبخند هایت کمی قند و جان داشتند، از رنگ و روی مروارید های بهشتی که برایت در سبد میگذاشتم و قطره قطره آب از سر و رویشان می چکید؛ میفهمیدم که آنها خودشان تشنه ی جذب شدن به وجود تو اند... ♡
و چه تلخ شد مرواریدی که به خوردت دادند و من چه زود، مُردم برای آن چشم های قرمز از درد و بدنی که میلرزید و دست های بی جانی که حتی نمی توانست سر انگشت هایم را فشار دهد... :)

برایت گریه میکردند... خودشان را به یک راه دیگر میزدند و فکر میکردند شیعه هایت نمی فهمند پشت این اشک های تمساح چه حیله و نیرنگی نشسته...!

دیگر صدایت که میزدم جوابم را نمی دادی! مثل مادرت که هرچقدر علی صدایش میزد جانی برای جواب نداشت... :) 💔
رفتی و رنگ آسمان بعد از آتش سوزی همچنان سیاه بود!
حالا با ندیدنِ آن لبخندهای کم جان چطور زنده بمانم؟ :)
شاگرد هایت دیگر استادی... مثل تو ندارند...؟؟؟
من چه کنم که تکیه گاهم به آسمان پر کشیده؟ :)

نویسنده: ریحانه غلامی
ZibaMatn.IR

(banafffsh) Reyhaneh Gholami ارسال شده توسط
(banafffsh) Reyhaneh Gholami


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×