شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نمی دانم کلید چیست و قفل به چکار آید، اما لبخند تو قفل زبانم را می گشایدحجت اله حبیبی...
با صدای گامهایت قفل شکست و جمعه شال وکلاه کرد منیربابااوغلی...
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده...
☔️♡ - اصلا حواست هس؟!+ آره دارم گوش میکنم...- چی داشتم میگفتم؟+ میگفتی که... خب...- دیدی گوش نمیکردی!!+ ببخشید...- همیشه همینو میگی!+ آخه... چشمام که رو صورتتقفل میشه بقیه ی حسای لامسه مو از دست میدم :) 💦دیالوگ طورینویسنده: ریحانه غلامی ♡•...
دلِ من دریائیه ، تو بزن ماهیاشو زنده بکُشبزن یه زخمِ درشتتو بزن مرجانشو جر بده و بنداز جلوشتو درار مروارید از صدفشو بهم بده فحشدلِ من زندون داره ،تو بزن میله هاشو خم بکنشتو بزن نیش به من و ، بعد بکن عشقیا اصاً چیزی نگو ، چشات میگه حرفو خودشطبیعیه بخوریم من و تو چشمتنِ تو قفلی داره قفل به رو هر کی وا نکنبیرون که میری خودتو، خب انقده زیبا نکنقشنگیات مالِ منه ، چشم غره هات مالِ همهدلم میخواد که توو تُنگِ ت...
صدایتشاه کلید، قفلتمام بغض هایم استبیا و با دوستت دارم هایتبا بوسه های پیاپیتقفل تمام این خستگی ها را بگشامحمدامین تیمورزاده...
اکثریت ما، احساساتمان را،درون صندوقچه ای محبوس کردهو به درِ آن قفلی به نام "سکوت" زده ایم؛و نگهبانی از جنس غروربرای آن گذاشته ایمکه مبادا تبر این احساسات،قفل را بشکندو از آن بیرون بِجَهندو ما را رسوایِ عشقِ مان بکنند؛که آن وقت،ما می مانیمو دنیایی از احساساتکه به هیچ وجه مهار شدنی نیستند...و این چنین استکه ما همواره در حسرت احساساتمانهم چون اسپند روی آتش می مانیم...!...
از فال و استخاره و حاجت گذشته است، این قفل بسته به دست های خودت باز میشود......
من بر لبانم قفل.. تا چیزی نگویماو با نگاهش حرف هایی زد.. بماند...
کدخدا گفته که از خانه کسی در نرودده قرنطینه و با قفل کسی ور نرود...
مادرم مىگوید : درون هر زنى اتاقهاى قفل شدهاى هست ؛ آشپزخانههاى لذت، اتاق خوابهاى اندوه، و حمامهاى بى علاقگى ...مردها گاهى وقتها با کلید مىآیند ، گاهى وقتها با چکش...
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم، نیم ساعت قفل میشم ......
انگار دلمو قفل و کلید کردن به دلت هیچ جوره نمیتونم ازش دل بکنم️️️...
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتیبر درش قفل زدم تا که نیاید دگریمن و چشمان گره خورده به تقویم و زمانروز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری...
در قفل فروبسته ی غم های دل خویشآن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...
دیگر سکوتم از رضایت نیست، آخرقفلی که بستی بر دهانم، بیکلید است.......
روی این قفل نوشتند دعا می خواهدمن سپردم به خودشهرچه خدا می خواهد ......
یک آدمهایی درب ها را قفل میکنند،یک آدمهایی قفل ها را باز میکنند... یک آدمهایی گفتگو را میکُشند،یک آدمهایی گفتگو را به دنیا میآورند... یک آدمهایی اندوه را پاک میکنند،یک آدمهایی اندوه را روی دیوار زندگی ما میپاشند.... یک آدمهای خنده را از روی لبهای ما خط میزنند، یک آدم هایی لبخند را روی صورتمان نقاشی میکنند... یک آدمهایی، نفس را در سینه ما حبس میکنند، یک آدمهایی نفس حبس شده ما را آزاد میکنند... یک آدمهایی دریای طوفانی د...
بین این همه آدم من چرا قفل تو شدم...
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم، نیم ساعت قفل میشم..!...
تو بگوچگونه نخندموقتی دستانتقفل شده در دستانموقتی گونه هایتبه زانو در آورده انددرخت سیب حیاط راوقتی تکلیف دلتاز روز برایمروشن تر است......
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم نیم ساعت قفلش میشم!...
واژ ها در دهانم قفل شده اندتا کلید را بردارمتو زنگ زده و گریخته ای !...
روی این قفل نوشتند / دعا می خواهدمن سپردم به خودش/ هرچه خدا می خواهد...
قفل قلبم وا شد / عشق تو دوا شد / با یه لبخند / در دل طوفانی به پا شد...
نه به دست کلید بیانداز نه به گردن قُفل نگاه تو لِنگه ندارد...
نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده امفرسنگها هم دور باشیهوایت که به سرم بزندمی نشانمت…کنار رویا هایمدستهای دلواپسی ام راقفل میکنم به بودنت…تو…همان جان منی…که گاهی می رسی به لبهایم…....
روزگاری است که دنبال کلیدند همهتو، ولی قفلتر باش مرا...