رُژ می شود مُشتی بر لب هات وُ به همبستریِ خیابان می اُفتی تنِ تو وُ آغوشِ آسفالت وُ خونِ زفاف... شعر : حادیسام درویشی
من ترانه انجیر را میخوانم که عشقهای زیبایش نهفته است و گل افشانی اش در برگها پنهان انجیر اتاق دربستهاست که در آن زفافها صورت میپذیرد و هیچ عطری آنها را در بیرون بازگو نمی کند