پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رُژ می شود مُشتی بر لب هات وُبه همبستریِ خیابان می اُفتیتنِ تو وُ آغوشِ آسفالت وُخونِ زفاف...شعر : حادیسام درویشی...
من ترانه انجیر را میخوانمکه عشقهای زیبایش نهفته استو گل افشانی اش در برگها پنهانانجیر اتاق دربستهاست که در آن زفافها صورت میپذیردو هیچ عطری آنها را در بیرون بازگو نمی کند...