عطش این داری بگویم؛ دوستت دارم
ترس آنم هست نکند
شرم کنی وُ بِرَوی...!...
چشم تو برق بزند
خشک، سر جایم می ایستم.
《 من و تو نامریی، وصلیم و حیف بی خبری 》...
بگذر از جان ، پی آنکه دوستش داری
ورنه بی دوست
زنده ماندن عذابی ست در گور....
تنها در عشق اتفاق می افتد
[ با چشم های بسته
تیری به مرکز قلب خودت بزنی ]...
بلوغِ عشق
یعنی که رها بشوی
[ میوه ی رسیده
بندِ درخت نمی شوند ]...
وَ عشق دریایی که پس ات خواهد زد
غفلت، اگر کنی وُ
غرق اش بشوی......
چون عشقِ میانِ کف وُ سقف یک خانه ایم
نرسیدن دردِ دوری ست وُ
رسیدن، خانه خرابی...!...
درونی خالی باید
تا به آغوش کِشی کمرِ عشق.
چون کمربند که حلقه به دورِ غیرِ خود است....
بدونِ مِهر، یعنی که ماه خواهد مرد
مرگِ عاشق
دو چالِ قبر می خواهد....
چشم و کمان و تیر مژگان
به زن با چنین سلاح، اعتماد سخت است...
مرا دست خدا سپردی وُ بعد
تعجب از من که
چرا رفتی پس......
هیچ گاه
وجود نداشت ، دَر
اگر برای باز بودن / بود...!
حادیسام درویشی...
پناه به که باید بُرد
که اشارهء ابروهای شیطانی اَت
سمتِ خداست...؟
حادیسام درویشی...
از انتشارِ شبنامه ی بلندِ موهات
به حکومتی مانم
که مغلوب خواهد شُد...!
حادیسام درویشی...
قُرصِ ماهی که تو هستی وُ
اثرِ مرگی
که من می چِشَم اش...!
حادیسام درویشی...
ابر ، دزدِ دریاست
اینکه می بارم
یعنی؛ چیزی از تو کم شده است... .
حادیسام درویشی...
آسمآن...!
سَهمِ من بی \آن\
از تو
تنها خفگی ست در \آسم\ .
حادیسام درویشی...
دلم
تنگ تر از آن است
که کسی جُز تو در آن جا بشود...!
حادیسام درویشی...
ماه
تا زمانی که برای او مانده باشی، آرام.
خودش را به تو می ریزد
دریا...!
حادیسام درویشی...
وَ عشقِ تو راهِ راست
در مسیرِ پیچ ها... .
حادیسام درویشی...
بِزن تزریقِ حوّا
بکُش ، لعنتِ این فردیت را... .
حادیسام درویشی...
نگاهِ آسِمان جذبش نکرد
زمین است که
جاذبه دارد .
حادیسام درویشی...
چَشمانِ سیآهت را ، بر من
مَبند ، گیوتین را...!
حادیسام درویشی...
همیشه آخرین حرف های یک \ماه\
چیزی ست شبیه به یک \آه\...
حادیسام درویشی...
سقوط
برگِ بَرنده ایست
که درخت ، قاطعانه بَر زمین می کوبد.
حادیسام درویشی...
شعر می گویم آزاد وُ
خُطوطِ دفترمی کِشد مسیرِ متن را...!
حادیسام درویشی...
پیچ وُ تابِ موی تو اگر نبود
نوارِ نبضِ شعر
خط ، با امتدادی صاف بود...
وَ
میله های قفس را
فاصله ، زندان کرد.
.
شعر : حادیسام درویشی...
تنهایی ست
او بزرگ باشد وُ
در دلِ تنگت ، جا نشود...
شعر : حادیسام درویشی...