بر سر شانه می رود تابوت آرزوهای کال
فریاد می زنم واژه ها لغزان بر روی ریل های گداخته ی کلام هُرم داغ نفس ها در هیبت قطار پیش می روند حس می کنم شکستن خرد شدن استخوان های صبر را زیر فشار سنگین سکوت سکوت تو ...
تراشیدم تا رنگ دهم به صفحه ی سیاه زندگی مداد رنگی
دچار یعنی دو پا داشتئه باشی اما برای رفتن این پا و آن پا کنی
تلخ شد طعم شیرین شعرهایم افتاد شکست فنجان سفید گل مشکی