پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست و پای در بند ریشه های هرزهول و هراس فرداهای ناپیدادر گیر و دار نابرابر جدال هابه گِل نشسته زورق اقبالش ...کوک های درشت می دوزدوصله های زخم رابر درازای عمر گزافاز یاد رفته استبی نام و نشان...
روزی خواهد آمدصبح یکی از همین روزهای باقی ماندهجاده ی رو به غروب راقدم خواهم زد.با شتابِ بال پروانهو نرم آهنکِ صدای پایِ حلزونِی کوچککه به جای صدفشصندوقچه ای بر گُرده اش آویختهبا مُهر یادگاری هایِ خَراشانیدههمه جایش تو به تولا به لاانباشته از زخمِ ناسورِگزش هایِ نابجاکوچ می کنماز ولایتِ قُربتپناهنده می شومبه سرزمینی غریببال هایی فراخ می خواهمبکوبم بر سینه ی اینآسمانِ راه راهِ خاکستریبا آن خال هایِ ...
باز بود هر شبپنجره ای بر بام ارغواناز گذشته های نه چندان دورچشم ماه می تابیداز سمت چپبر پشت شانه هایممی پیچید هرم داغ نفس هایشدر پیچاپیچ دهلیزهای ادراکو ساری بودتپش زلال حیات در شاهرگ مهر...
شیارهای عمیق کدورتدر گیر و دار تعارفندبر چهره ی منهوک خیالخط به خطرج به رجدل شکسته تلخ کامی امخورجینه ای از ادراک ترک خورده بر گرده اش...
می کشمهجاهای لحظه ی بودن را بلندساکن می گذارمبرای دالان های طولانی غیبتتو چسب ناک ترینضمیرهای متصل ممکنبه مفردهای تنهایی ام...
اسیر ابرهای سیاه ستآفتابدر آسمان شعر منپنجره ی چشممبا پرده های ضخیم و زمختسرد و سنگیناز کدورت های کهنهپوشیده اندو خدا.....خدا به تماشا ایستاده است...
شب همه شبخیش بر دوشمی خراشم مزرع خیالچنته لبالب امیدمی پاشم دانه های آرزوپچ پچ شاپرک هاغوغای سیرسیرک هادهان باز شبسیراباز ناله هاپنجره بازارغوان به انتظار استماه می تابد به راهدر هر پیچ و تاب...
پاره کردتیزی نازک خیالزنجیر اسارت هذیان واگویه ها رابی مخاطببی سایهبرابر آینه امنیوشایی نیستکجا جا مانده امباز پسم بدهکجاستتمامی من...
عصیان واژه هاسیلاب واگویه های تاریکخفته اندیشه های سالیان دورکمند انداز ونابینادر بند دهشت می کنندرویاهای رها راکابوس هر شب می شوند...
سرا پا آتشمسیلاب اشک های سوزانگاه و بی گاهمی شویَد بنایِ استقامتممی بَردته مانده های روحمی دود دود از حجم تو خالی افکارمی سوزانَدمی چِزانَد تک به تکتمامی ذرات وجودمبازیچه ی دست بادپراکنده می شومدر کهکشانکم .... کم...
.نهان شده در نیمه ی تاریک خیالدودو می زننددیده هایی نگرانبه دنبال رد پایی شایددر کهنه قبری نو شکافتهو انفجار اشکاز حدقه ی پریشانی هامی خراشاند گستره ی پیش رو...
تا چشم گذاشتمنشمردی ورفتی....
گاهیبه نگاهیگاهبه ندیدنغایبهماره حاضریمادر...
بر دارندگل هایزیر پا...
در بندشان کنخیال می بافند.گیسوانرهاد رب ا د...
تلخ فنجانینا نوشیدنی ست.این دم نوشکهنهجوش.زندگی...
روییدهدل تنگی.جای نَرگس.تنگ شدبه تندیوار خاطره ها...
بی شعور استبال پرواز.گنجشک دل...
ب کوبب درچهارمیخچهارده منهای یک بدرسالدر ب در...
سبدسبدبوسه های گیلاسفریاد بهار.بر تنالفبای زندگی...
نه می شستدست تا آرِنج زندگی.روزانه.کارگرکار اگرداشت...
اسیر آواهای نهفته با بال هایی خسته انددر قفس جانمبشیران بهارمی خراشند با گوشه گوشه های نوک تیزشانلطافت رویاهای نداشته ام راخارهای بازدارنده ی ابرازتا کجا بالا خواهند رفتاین دیوارهای نامرئی سکوت...
زیر پا خواهم گذاشتتمام شالی زارها راتمام گندم زارها را قدم خواهم زدعجیب شبی ست امشبهمچون گیسوان من بلند و تاب داررهادر دست نوازش گر باد دوره گردشخم خواهم زدجغرافیای خطه ات راو می یابمتبا چشم های بستهعطر متبرک توتا اعماق روحم نفوذ می کند...
نشسته در کنج بی کسیچشم ها خشکیدهدر چاه گود انتظارنه قطره اشکیمی جوشد از ژرفایشاننه جلایی ماندهگونه های رنگ پریده راخشک نخواهد شدپیراهن انتظارآویخته در مسیر باد های موسم دیدارتازه می شوددمادمدر زیر باران خاطراتخشک نخواهد شدمی دانم...
بر سر شانه می رودتابوتآرزوهای کال...
فریاد می زنمواژه هالغزان بر روی ریل های گداخته ی کلامهُرم داغ نفس ها در هیبت قطارپیش می روندحس می کنمشکستنخرد شدن استخوان های صبر رازیر فشارسنگین سکوتسکوت تو ......
تراشیدمتا رنگ دهمبه صفحه ی سیاه زندگیمداد رنگی...
دچار یعنیدو پا داشتئه باشیاما برای رفتن این پا و آن پا کنی...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...