متن تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تلخ
روبروی نگاهم جایت خالیست
ومن تلخ می شوم
تلختر از تلخی قهوه
چون دارمت ولی نمی بینمت...
چه روزگار تلخی ست!
از مرگ هم عکس می گیریم و
بر گریه و زاری، یکدیگر می خندیم!
...
چه روزگار سردی ست!
گویی زندگی درون،
تابوتی سیاه خوابیده باشد!
...
چه روزگار بی بدیلی ست!
عشق را به صلیب می کشیم و
خیانت، راهنمای راهمان شده است!
...
چه...
می پرسد: شورت گره ای ...؟
تلخ می گویم:
کودک عشقم سال پیش مُرد.
می پرسد: آدامس ...؟
تلخ می گویم:
گذشته را می جوم، کافی است.
می پرسد: سیگار؟
چیزی نمی گویم.
آتش می زند و تلخ می گوید:
این تلخی را مهمانِ من باش.
قند تلخ ؟!
حکایت کله قندی است که روزگاری به انتظار نشسته بود در دُکان پیرمردی فرتوت
به امید روزی که در مجلس شادی عروس و دامادی ساییده شود و خوشحالی مردمانی را بنگرد که هنگام آری گفتن عروس به دامادش اشک شوق می ریزند و در بزم شادی شان...
این گذشته
این فعل( بود )
چقدر تلخ است
عید آمد امّا بی حضورت غرقِ پاییزم
در زیرِ آوارِ غمت،از هیچ لبریزم
میگردم امشب کوچه های خاطراتم را
من بی تو یک آواره در سرمای تبریزم
موهای تو بر شانه ام مثلِ گسل بودند
باد آمد و چون زلزله بر جانم افتادی
با انقلابی که تو در قلبم به...
یه جور تلخ ارومم
جهان مثل درختی توی پاییزه
که برگاش از غم دوری برای دلبر زیباش میریزه
زمین اغشته از برگه
که شاید دلبرش با ناز
ولش کن
حوصلم بد جور لبریزه
امیر نوشت🖋️
چشمی به انتظار
در قابِ پنجره،
چشمی پُر از غبار
در باغِ خاطره،
اینک هجومِ زهر
در تلخِ حنجره،
تسلیم گریه شد
چشمی که انتظار.
بعد از یه عمر زندگی
بعد از سرد و گرم کشیدن روزگار
بعد داشتن عشق
بعد داشتن کلی انگیزه
بمیری خیلی حرفه ها
هنوزم که هنوز تنها چیز مشترکی که بین خودمون انسانها میبینم این دوتا هستن.
اینکه هممون رو خدا خلق کرده و اینکه هممون قراره یه روزی بعد...
واژه «تلخ» همیشه بد نیست
من قصه ها را شبیه احساس شیرین
طعم تلخ قهوه می بینم
علیرضا نجاری (آرمان)
واژه های متارکه کرده را ،
در بیوه خانه ی ،کدامین شعر بِگُنجانم
بلورهای کریستالی نُت را،
بر سر کدامین نُت گیتار
فِرِت اول را ، یک پرده بالاتراز دلتنگی میگیرم
شاید فرت های دیگر، خود آرام آرام به تکاپوی یافتن عصر بارانی باشد.
کوک های کم طاقت فریادهای خاموش......
حکایت رفاقت دیرینه من با تو حکایت قهوه ایست که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه و انقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم تمام ک شد فهمیدم...
چه شب هایی که به امیدِ روزهای بهتر صبح شدند،
و چقدر ناعادلانه! آن روزهای روشن هرگز نیامدند…
پریا دلشب
صدای زوزه ی باد درگوش دره می پیچد و تو انگار هنوز باور نداری رفتی، دورشدی دستت دیگر به مانمی رسد فریادت برای چیست ؟
خواسته خودت بود یادت رفت هرشب دعا می کردی مرگم رابرسان تلخ است دختر قصه های تاریکی تونیستی اماببین زمین چه به مردمانش می خندد
تو هم تلخ بودی
تلخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تو دلم را فلج کرد
بیا
به سویم بازآیا
محبوبم
که بیش از این عطر تلخ وگس همچون قهوه
برای چهارفصلم به خدا که برایم زیاد است!
✍️مهدیه باریکانی
بعد از چشمانت
نه دگر سیگار به کار می آید نه دگر گریه که دوای درد عاشقی فقط مرگ است و مرگ....!
آنی