پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حرص نخور قندم !فنجانِ زندگی,قهوه تر از آنست که بخواهیمزّه بپرانی !!آرمان پرناک...
هر روز عصربه امید در آغوش گرفتن دست هایتقهوه را بهانه می کنمو میان دنج ترین کافه ی شهرقدم های فاصله ات را می شمارماما افسوسهمیشه فنجانم را تلخ سر می کشمو دست هایمانتظار را ملاقات می کنندمجید رفیع زاد...
هر روز عصرکنار فنجان گرم می نشینمبه عشق قهوه ی چشمانتآن را سر می کشمو خاطرات با تو بودن رامرور می کنمای کاش بودی شیرینی فنجانم می شدیمجید رفیع زاد...
حال دلم خوب است ...منم و یک فنجان چای تکیه داده ام ...به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق ...خوشم ...از خنده های مادرم که بوی خوش دست پختش پیچیده در پستوی خانه ...اندکی شعر سروده اماز چشمان پر زرق و برق مادرمچند خطی نوشته ام از ایستادگی های پدرمصدای گنجشک روی دیوار حیاط مهمان ناخوانده را وعده می دهدو چقدر شیرین شنیده امکه مهمان حبیب خداستو خدا ...همان شعری ست که از چشمان مادرم خوانده ام.. ..بهزاد غدیری...
در من سرد شددو فنجان چایکه قرار بودبا هم بنوشیم...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...
دلم یک فنجان قهوه ی داغ می خواهد و یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد...!...
وقتی گفتم با من بمانفنجان قھوه از دستت افتادصدای پیام گوشیت آمدچشمانم را برای چند ثانیھ بستمودوباره باز کردموجای خالی تو تا ابد در نگاھم حک شد...
سهراب میگویدزندگی جیره مختصری است ...مثل یک فنجان چای ...وکنارش عشق است ...مثل یک حبه قند ...زندگی را با عشق، نوش جان باید کردگاهی اما زندگی جیره ای از درد استمثل یک قهوه ی تلخ بی نسیب از قند استگاهی این زندگی داغ دارت میکندداغ یک دوست,رفیق, بد کامت میکندگاهی این زندگی بی خیالت میکندگاهی هم این زندگی غصه دارت میکندزندگی جایی ندارد ک دلی ارام داشتگر تو یافتی ای رفیق جای ما هم شاد باش...