روزی تورا از بخت بد در آفتابی دیدم یخ کرد آن دریاچه ی گرم آب چشمانم بی اعتنا خرما ی موها را به هم بافتی تار شد روزم وختمی گرفتم بردل زارم گفتم ای جانای زیبا رو نداری رحم با خنده بردی از خویش هشیارم با شیطنت یلدای موها را...