متن سارا ولی نژاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سارا ولی نژاد
دلسوخته را درمان آب نیست
جرعه ای شعر بنوشانیدش...
من ارزش سکوت را
ازگلدان پژمرده ی مادربزرگ آموختم
آن هنگام که می دانست دیر یا زود خشک می شود
اما طلب آب بیشتری نکرد
تا گلدانش را به یک کاکتوس ندهند
فکرم از چشمانت آزاد نمی شود
لبهایت را وثیقه بیار...
همه ی انسان ها وانمود می کنند قوی هستند
به رغم آسیبی که به قلبشان رسیده است
اما
قلبهای بیمار همه چیز را لو می دهند...
دیروز تورا در کلیسا دیدم
لاک صورتی به لباست می آمد
خوشحالم که آن روز
قرمزش را نخریده بودم...
همان موعد همیشگی آمدی
در را گشودم
اما
صدای باد بود...
اسم تو مرا آرام می کند
وقتی دخترم را صدا میزنم...
من ستاره ها را
درشب ابری دیدم
وقتی تو
چشم باز کردی...
به سحر نرسیده تیره تر گشت
آن شب که تو رفتی...
رنگ مشکی زودتر از شراب مست می کند
اگر
چشمان تو باشد...
عاشق بوی بارانم
وقتی
از موهای تو چکه می کند...
روزی تورا از بخت بد در آفتابی دیدم
یخ کرد آن دریاچه ی گرم آب چشمانم
بی اعتنا خرما ی موها را به هم بافتی
تار شد روزم وختمی گرفتم بردل زارم
گفتم ای جانای زیبا رو نداری رحم
با خنده بردی از خویش هشیارم
با شیطنت یلدای موها را...