هلاک توأم ستمگر! دوست داشتن تو، رمق ام را می گیرد این روزها دل مشغولِ توأم؛ کارگری، در معادن سنگ
هان ای بهار خسته که از راه های دور موج صدا ی پای تو می آیدم به گوش وز پشت بیشه های بلورین صبحدم رو کرده ای به دامن این شهر بی خروش برگرد ای مسافر گم کرده راه خویش از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرد اینجا میا......