پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نازنینم!با مسافری که می آیدسرزمین بی طرفی برایم بفرستپرچمی سفیدو پیراهن نازک گُلداریبا بوی خلیج ناآرام فارسبرای اقیانوس آرامیکه مثل چشم های تو تنهاست.(روجا چمنکار)...
خوشبخت آن کسی ستکه در قلبِ مسافرش به انتظار می نشیندتا بازگردد....
اگر روزی نشانی مرا خواستیاز آسمان بپرس...کدام مسافر است که تمام جاده ها را سیاه پوش کرده؟!...
توی جاده تک و تنها یه مسافر توی شب ها!کوله بار غم رو دوشش صد هزار قصه تو گوششنمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت!رو تنش گرد مصیبت توی مرداب حقیقتطعم تلخ یه جدایی اونو با غم داده عادت!نمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت…فقط اینجا رو نمی خواست بی صدای بی صدا رفت…_برشی از ترانه...
در هیاهوی روزگار دنیای درونم را می بینم دنیایی که خالی از جنگ است اما چه کنم که دلم پیش فرودگاه هایی است که مسافرانش در انتظار رفتن .هر ثانیه که می گذرد دلم برای آدم هایی که نمیشناسم تنگ می شود گویا جهان را آواره کرده اند برایم گویا زلزله ایی زیر پایم را می لرزاند .بمانید که سخت دلتنگ همه شما هستم...
روزِگاری می رود عمرِ گِران آگاه باشهین که می آید صدای کاروان آگاه باشفرصت ما کمتر از آن که لبی را تر کنیمپیش تر از آن که طی گردد زمان آگاه باشگل به دامان گر بُوَد، آخر مسافر می شودای مسافر تا به کی چون و چنان آگاه باشاین جهان پیرِ عجوز است، جوانی می برداین جوانی در کَفَش همچون عِنان آگاه باشرهگذر! در کوچه ای دنبالِ مهمانی نباشرهگذر را نیست فکرِ آشیان آگاه باشمی رود فصلِ بهاران ای جوان ناز مکنتا اَبَد گل را نباشد سا...
مسافر شدم..ولی مقصد ندارم..فقط می روم......
شعرنو : فریاد سکوت فریاد ها می بارند انعکاس موج ها کوه را می شکافد صخره ها در سکوت زمزمه می کنند ابرها غریق دریای خیالند مسافرم مسافر ابدیت حال قاصد اخبار وهم و در این آینده نزدیک می بارمفروغ اندوه ، مهمان خورشید است انعکاس نور بی محتوا ست مکدر از حال ناخواسته ی نور و هوا از سکوت دم کرده اکنون اشباح فریاد اطراف نور درپی شکست سکوت اند فریاد ها سکوت وار محیط دل هارا احاطه کرده اندمسافرم مسافر نهایت روز تا سرانج...
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره ز دل تو می دونم هیچ کس خبر نداره غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر می گردی چیزی نمونده بخند...
بس که مهمان نواز بودیمپشت غم هایمان هم آب ریختیمو آنها چه زود دلتنگ مان شدندکه هنوز نرفته، برگشتند.....برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتمبه قلم:مریم کنف چیان...
تصدقت گردم ساداتم 💚... چه عیدی چه فطری؟ به حضرات آقایان قم و نجف بگویند فطریه غالب آنکه قوتش رنج است و فراق چه مقدار است؟ استفتاء کنید خون دل خوردن از مبطلات روزه نیست؟ این فراق من و تو ای جان کفاره کدام گناه لایغفر است؟ هزار مقابل بذل می کنم که کنارت باشم آنکه دل در گرو یار دارد حکمش مسافر نیست؟ دل در تربت یار دارد تن در سیستان ؟ وطن مگه کجاست جز تربت محبوب جان وادی السلام، چه بی وطنم من و چه دور از تو مقبول است دل شکسته باش...
دنیا را چشم به راه گذاشت مسافری که بازنیامد...
شب دردو شب دردو شب درد وای از این روز و شبای هرزه گررو تنم گردو غبار خستگیتو صدام صدای دل شکستگیمادرم مادر خوب دارم از سفر میاممن همون مسافرم که غریبه جاده هاممادرم چکار کنم اگه از سفر بیاماگه از سفر بیام تو نباشی سر راماگه از سفر بیام و تو نباشی سر رامآسمون رو سرم ابر گریون شدو رفتعشق و امید و غرور رفت و داغون شدو رفتمادرم چقدر عجیبه سر گذشت و سر گذشتبه من اسیر غربت ...
تقدیر گفته این مسافر بر نمیگرددتو ساده ای پشت سرش هِی آب میریزی......
در میان هیاهو برای هیچدر گوشه زنگار گرفته ایستگاه این شهر دودآلود ایستاده ام،سکوی زندگی،ورودی تنهایی...مسافری هستم که ادامه سفر نمی خواهدآهای قطار سنگی؟ آهای...!؟می خواهم دربست به آرامش کودکیم برگردم...ارس آرامی...
قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصه پر حادثه حاضر باشمحکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی ومن به دنبال تو یک عمر مسافر باشمتو پری باشی و تا آن سوی دریا برویمن به سودای تو یک مرغ مهاجر باشمقسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهدتا برازنده اسم خوش شاعر باشمشاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که مندر پس پرده ایمان به تو کافر باشمدردم این است که ب...
من یک مسافرم،از غربتی به غربت دیگرو از رویایی به رویایی دیگر!ارس آرامی...
همین برایم کافیستشالی ها سبز بمانندآب از آبادی ها بگذرددهقانانهلهله هایشان را لای شبنم زاربه رقص وا دارندکافیست برایم،بهار آبستن شودو دشت سر از خواب بر آوردو میدانمتو می آییبا چمدانی از دلگرمیمرا صدا میزنی،همین روزهاشادیاز خورجین روز بیرون خواهد زد.و توهمان مسافری، که غربت را از یاد میبریبرایم عطری، سوغات خواهی آوردپر از بوی دوستی.و آنانی که سادگی ام را دزدیدندرا به حسادت وا میداری.و مندهکده ای...
گم شدهسپید گم شده است و سیاه گم شده استپیاده باز به دنبال شاه گم شده استمسیرِ رفته، از آغاز رو به بن بست استدروغ گفته اگر گفته راه گم شده استمسافری که در آن ایست گاه منتظر استمسافری که در این ایست گاه گم شده استهوای ماهیی دلتنگ را نداشت کسیشبی که از وسطِ برکه ماه گم شده استجهان که در پی یک اشتباه پیدا شدچه غم که در پی یک اشتباه گم شده است...برای امتِ بی چاره اش چه خواهد گفتپیمبری که در اعماقِ چاه گم شده اس...
|| ایستگاه درد ||ما اگه مسافر قطار بودیمپس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟قطار در روحمان سوت کشید و رفت،ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!پل ها را دیوارمان کردند!و سوزن بان با بستن ریل،ما را در این :: ایستگاهِ درد:: محبوس کرد...ارس آرامی...
ما فقط یک ایستگاه نشین بودیمنه مسافر این قطار...این را وقتی فهمیدم که:قطار در روحم سوت کشیدو ریلِ دردهایم به هم رسیدند!ارس آرامی...
من ،چشم هایی پر از دردخانه ای پر از وهمو قامت زنانه ای در درگاهِ رفتن مطلق،راهی سفر شده ای مسافرسوغاتی ام از خیانتت چه خواهد بود ؟؟...
بی فرجام ؛نشسته در ایستگاهی متروکبه انتظار مسافری درگذشته...
دلم هر شب مسافرىبه سوی توستتا بین دستانت به خواب برود...!!...
هزار شب نشسته ام به پای چشم های تورها نمی کند مرا هوای چشم های تومن آن همیشه عاشقم که لحظه لحظه درد رابه دوش خسته می کشم برای چشم های تومسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله ستمیان غربت من و سرای چشم های تو......
ایوارکی بئساپئیزه مقرسرِ دریاایتا موسافر ما رهناگهان/غروب پاییز دریا ایستاد/مسافری برای ماه...
فنجان واژگون شده ی قهوه ی مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام، آرام و سرد گفت: «که در طالع شما...» قلبم تپید... باز عرق روی صورتم... گفتم: «بگو مسافر من می رسد؟و یا...» با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم: «چه شد؟»...سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا «اینجا فقط دوخط موازی نشسته است ...
همیشه به "عدد یک" فکر کنمثلا: به سربازی که برای نجات جانشفقط یک گلوله داردبه مسافری که برای جانماندن از پروازشفقط یک دقیقه فرصت داردبه بیمار لاعلاجی که برای زندگی کردن فقط یک ماه وقت داردو به جهانی که فقط و فقط یک خدا دارد.به"عدد یک"که فکر می کنی به یاد من هم باشبه منی که در زندگی ام فقط تو را کم دارم"یک تو" و دیگر هیچ....
مسافر کناری ام که پیاده شدپنجره ای گیرم آمدباقی مسیر را گریستم......
اسب های سفید بالداراز مسافر پُرندپیاده بیایم دو تناسخ آنورتریو خورشید را با عصا قِل می دهیاین جهان به هم نرسیمآن جهان قطعاً نمی رسیم"رسیدن" فعلی ست که صرف نشدهحداقل با "از راه"بگذار لباس عروسی که تنت استتنت بماندحتی در مجلس ختمحلقه ای که دستت کرده امدر نیایدکه نماز میّت وضو نمی خواهدهر قبری که برایت دست تکان دادمنممنی که گور به آرزو شده اممنی که روی دیوار اتاق زفافبا خون سیاه نوشته ام؛برای...
مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر...
شب است و قطار خاطره ها براه چادر سیاه شب ؛ محافظ زیبایی ست ؛برای چشمان به اشک نشستهو ماااه ؛ این دلبر زیبای آسمان ؛تنها قصه گوی ؛ هر شب لحظه های شب بیداران ؛جای شهرزاد شب بیدار ؛ نشسته تا ؛جانی گرفته نشود از بیداد پادشاه دلتنگی هانگران نباش مسافر صبح ؛شب نیز مسافر است ... ....
محبوبم چه راههای درازی...چه جاده هایی..چند جهان است که ما مسافریم؟ ..خبر نداری کجای این جاده درنگ باید کرد؟؟.. محبوبم از تو چه پنهان از اینهمه رفتن خسته شده ام..تازگی ها خیال نشستن و آسودن به سرم افتاده..راستی اگر در میانه یِ راه ندیدیمت مرا ببخش..بگذار به حساب پاهای خسته ام..و نه قلبم..چرا که قلبم از آغاز تو را دیدن یکسره در تقلای رفتن بود...محبوبم سفرت که به پایان رسید ..بر اولین دروازه یِ شهرهای سعادت که رسیدی یادم کن...و زنی را به خاطر آور که...
درد یعنی که دلت خشک و کویری باشدآب...هی آب...،مدام ، پشت مسافر بدهییا که یک شهر،به دیدار تو عاشق شود و...تو خودت دل،به پرستوی مهاجر بدهی....!...
آسمان را غباری گرفتهو از برف و بوران و سرماستگردابی حاصلباد گاه چون گرگ ها می خروشدگاه چون کودکی گریه داردگاه خاشاک را بر در و بام کوبیدهگه چون مسافر به در می زند نرمو من پشت این پنجرهسرد و خاموش و خستهبه یاد تو هستمکه برگردی ای دوست......
تمام جاده های جهان می روندبخانه برنمی گرددمسافری کهدل به جاده سپرده است !...
عرضم این است که ما همه مسافر زمین هستیم و عمر سفر کوتاه...چشم بر هم بزنیم باید برگردیم به خانه.پس بد سفر نباشیم.بگذاریم به همه خوش بگذرد...
عشق سفر استمسافرِ این سفر ، چه بخواهد چه نخواهداز سر تا پا عوض می شودکسی نیست که رهروِ این راه شود و تغییر نکند...
و شهریورعاشقی بودمردد بین ماندن و رفتنمسافری کهبا یک چمدان می آیدو با یک چتر می رود... ...
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایمهر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد......
هان ای بهار خسته که از راه های دور موج صدا ی پای تو می آیدم به گوشوز پشت بیشه های بلورین صبحدم رو کرده ای به دامن این شهر بی خروشبرگرد ای مسافر گم کرده راه خویش از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرداینجا میا... میا... تو هم افسرده می شوی در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد......
مسافر بودیم، یادمان رفت، خانه ساختیم ......
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
امشب مسافر اغوشش هستم پشت پایم آب نریزید بر نخواهم گشت...
رفتیم شهرستانﺑﻪ یکی ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻣﺴﺎﻓﺮﻳﻢ،ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻏﺮﻳﺒﻴﻢ، ﻣﻴﺸﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﺠﺎ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻣﻴﺰﻧﻦ؟ طرف پشتشو ﻧﺸﻮﻥ ﺩاﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻨﺠﺎتا دیروز حالم خراب بود الان یکم بهتر شدم...
آنقدر نیامدن مسافر رادر گوش جاده زمزمه کردندتا در آخردر کوچه ای بن بستبرای همیشهجاده از نفس افتاد....
به زنم خیانت نمیکنم !سر اولین خیابون که رسید ، صدایی گفت : دربست ؟- بله بفرمایید ...تقریبا تا ظهر در اختیار خانم ، هر جایی که خواستن رفتن و بعد اینکه تمام کاراشون انجام داد راننده گفت :خوب برم کجا ؟؟؟ خانم : هر جایی دوس داری برو تا از خجالتت در بیام !تن مرد به لرزه افتاد و یکم از زمونه دلگیر شد نمیدونست چی بگه بعد با صدای لرزان و چهره آشفته تو آینه نگاه کرد و گفت :کرایه نمیخام برو پایین ، من به زنم خیانت نمیکنم وقتی مرد به خ...
چتر را بست / مسافرخیابان/منفی صفر...
تو دیر پیدا شدییا من دیر یافتمتباکی نیستمسافر کوچکماینک پادشاه سیاره جانم تویی......
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...