یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو و پاییز از یک قماشید بی صدا و سرزده می آییدبی صدا هم میرویدمانند دزدی که روی پنجه هایش راه میرودو اموالت را می دزدد...
حال بحران زده ام معجزه میخواهد و بس...مثلا سرزده یک روز بیایی نروی ...!...
سر زده که میایی/لوس میشود/خانه/بشکن میزند/اغوش...//...
کاش یکی سر زده از راه برسه با یه بغل اتفاق خوب.....
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغضهمه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!...