شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سر به سنگ نه ، سر کلنگ باید بزنمآهو که شدم ، پلنگ را باید بزنماین برکه ی کوچک که مرا خواهد خوردماهی که شدم به دلِ نهنگ باید بزنمآتش به لب و به چشم باران دارمسر سبزی دهکده به دامان دارممن مقصد مرغان مهاجر هستمیک باغ پرنده روی ایوان دارمابر آمد و باد آمد و باران آمدیک عمر نبودنش به پایان آمدبرعکس تمام آیه های تاریخیوسف به سرش زد و به کنعان آمد...