یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
غنچه چون می شکفد،ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،با نم نم باران بهاری.شعر:علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
وقتیقطره قطره قدم بر می داشتینمی دانستمدر چشم هایم داری ابرِ پُرخالی می کاریامروزبه هر چه می نگرمباران می بینم!«آرمان پرناک»...
به محض تَر شدن چشم اَبر، بی تردیدبه گوش خاک، خبر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تو ابر ما بودیولی جای دیگری باریدیما شانس نداشتیم! برشی از ترانه...
ابر هم زن است!مگر نه اینکه زمستان می شود،درد زایمان می گیردش و تگرگ می شود...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
گویندپشتِ اَبری تا اَبد پنهان نمانَد،هیچ ماهماه من عمرم به پایان شد،چرا گمگشته ای در پشت ابر................. حسن سهرابی...
دلم کویر استو عشق ابری سِترون وسخت، بی بارش ....
گردبادی آمد و با دستمال اَبری اشماه از تخته سیاه آسمانم پاک شد.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲...
ابرپرنده ایستپرازگریه.رضا حدادیان...
ای ابر چراست روز و شب چشم تو تروی فاخته زار چند نالی به سحرای لاله چرا جامه دریدی در براز یار جدایید چو مسعود مگر...
دلم گرفته و حرفی به غیر گریه ندارمچگونه ابر بگوید دلش گرفته؟چگونه؟...
تکه ابری بی پناهم آسمانم می شوی؟چند بیتی عاشقانه میهمانم می شوی؟آذر و آبان به سر شد، فصل پاییزم گذشتخانه ام بی مهر مانده،مهر،بانم می شوی؟تا غزلخوانی نمانده راه و تنها یک نفسمن قفس گم کرده ام تو آشیانم می شویپشت پرچین با اقاقی ها تماشاییست باغعاشقی بی تکیه گاهم ارغوانم می شوی؟وقت دل کندن رسیده، لحظه های آخر استآخرِ این قصه تو همداستانم می شوی؟...
دخترم گفت :همه چیز زیباستآسمان زیباستهوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباستمن گفتم :زیباترین تو هستیکه دنیا را با چشم های کوچکتعمیق میبینیدر این دنیا ...چشم های بزرگ زیادی هستندکه نه می بینند!نه می خواهند ببینند ✍ رعنا ابراهیمی فرد...
(باران)نگاهی به آنتکه ابر بیاندازتا برایت بارانشوم......
درود بر شرف ابر ها که می گریندبرای اینکه دمی غنچه را بخندانند...
شبیه آسمانِ پاییزمدلگیرم، پر از بغضم ولی ..ابری ندارم ، برای باریدن...
شب که می شد دست دلم را می گرفتم و آسمان را به نظاره می نشستم .ستاره هارا یک به یک کنار میزدم تا به روی ماهت برسمقهوه شیرین ترک می نوشیدم و تورا نگاه میکردم ،تا زمانی که خورشید بتابد و بازهم تورا از من بگیرند .آن شب هرچه دعا کردم نیامدی ، قهوه ام سرد شد ، شهر تاریک شد ، آسمان برایم گریست ؛ لابه لای اشک هایش گم شده بود غم چشمانم .راستش را بخواهی چند سال می گذرد اما هنوزهم به هنگام غروب آفتاب فراموشی می گیرم ؛یادم میرود در آسمان شهر دیگر...
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا...
هزار هزار ابر به دنبالم رهایم کن باران شوم...
وزش باد شانه می زند زلفان سبز رنگ تپه ها راغرش پی در پی می شکافد ابرهای تیره آسمان راجاری می کند ابر روی زمین سیلاب اشکهایش راو زمین با بوی دلپذیرش خبر می دهد سیرابی خود را سرخی، آلاله، سپیدی نرگسان منتظرساز برگها، آهنگ دلنشین بارانلرزش گلبرگهای لالهمی نوازند آهنگ رسیدن فصل خزان را ...ساناز ابراهیمی فرد...
ستاره که نهابری در آسمان از آن من استکه به شیروانی های رنگیدلخوش نیست...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
همیشه یادت باشه موقع بارون بخندی اره ابر گریه میکنه....گل تشنگیش برطرف میشه، منم تنهاییم)چون توی خاطرات با تو بودن جاری میشم...مبینا سایه وند...
تمام عمر منی، لحظه های سرشارم چقدر ساده بگویم که دوستت دارم تو اتفاقِ عجیبی در آسمانِ دلم به تنگنای کدامین ستاره بیمارم به ابر گفته ام ای عشق، بغض دریا باش به طعنه گفت:چه می پرسی از دل زارم؟ هزار رازِ نگفته است در سکوت شما هزار قلب شکسته است قاب اسرارم جهان بدون تو یعنی، جهان بی مفهوم تو رفته ای و دگر بیش از این میازارم...
بغضیم که تویِ سینه ها پنهانیم خاکسترِ زیرِ آتشِ دورانیم در باور بی کرانه ای از اندوه ابریم که در تدارک بارانیم...
سر به سنگ نه ، سر کلنگ باید بزنمآهو که شدم ، پلنگ را باید بزنماین برکه ی کوچک که مرا خواهد خوردماهی که شدم به دلِ نهنگ باید بزنمآتش به لب و به چشم باران دارمسر سبزی دهکده به دامان دارممن مقصد مرغان مهاجر هستمیک باغ پرنده روی ایوان دارمابر آمد و باد آمد و باران آمدیک عمر نبودنش به پایان آمدبرعکس تمام آیه های تاریخیوسف به سرش زد و به کنعان آمد...
بامدادانی که خورشیدبر فرازِ کوهسارانبا نوازش گام می زدگاه با لب های زرّینبر چمن ها بوسه می زدگاه با جادوی چشمشآب ها را رنگ می زدبارها آن ابرهای تیره و سردراه بر او می گرفتندتا که وا دارند او راغم بپوشاند به ناگاهبر زمین و آسمان هاآنَک آن خورشیدِ عشق و زندگانیبامدادی، در جوانیدر من امّا، خوش درخشیدآمدم با گرمیِ آن خو بگیرمابری آمدآهخورشیدِ جوانی هم گذر کرد...
در پشت ابرها ...یک چهره ی غمگین ، پنهان استدر پشت ابرها ...حرف های مشکوک ، به دنبال بهانه اندو حرف های تطهیر نگرانندکرکس های چندش آور آزادانه در آسمان پرواز می کنندپاکی چه غریب استپاکی با تمام وسعتش ...در میان حرف های مشکوک ، غریب استچه سخت است مقابله با مهملاتچه سخت است ... آرام ماندن در پشت ابرهای ضخیمو بستن دریچه ی مخترع حرف های کذبدر پشت ابرها ...قصه ی ساده ی بودن در خواب انددرخشش ستاره های کوچک مهربانیدرخشش ...
دردیست در دلم که دوایش نگاه توستدردا که درد هست و دوا نیست، بگذریمابری که می گذشت به آهنگ گریه گفت:دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم...!...
ماه که باشدآسمانبوسه هایش رادر فنجان شبمی ریزد وباران مستانه می رقصدمی بینیپای عشق که در میان باشدابر هم سر پوش می گذاردبر معاشقه های بنفش...!...
برفحاصل عشق بازیابر هاستوباراناشکِ شوقِ رسیدنآن ها...
برف می شود رمزِ عشقِ ما،و کسی نمیداند ردپایمان، روی جاده ای سفید نیست!مسیر ما پروازست و بلندیآسمان است و ابرسفیدی ست و آرامشو اشتیاق است و تعلق.......
بی تو یلداچقدر طولانی ست !شب دلتنگیو پریشانی ست !خون جگر شدانار قلبم بازابر چشممهمیشه بارانی ست !...
گم شده ایمیان مه...میان ابر...نمی دانممیان کدامین قطره ی بارانبیابمت....
برای آسمانی آبی، ابر کافی ست!و برایِ زمینی برف گرفته، یک هم گام تا بی نهایت!اما برای من، تو تمامِ این زیبایی هارا دارایی،حتی اگر آسمان کِدر باشد و زمین عاری از برف!نسرین هداوندی...
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت...
می ریزمریزریزریزچون برفکه هرگز هیچ کس ندانستتکه های خودکشی یک ابر است...
هی پاییز...ابرهایت را زود بفرستشستن این گرد غم از دل من چندین پاییز باران میخواهد...
با توده ای از ابر در حال حرکت بودم!!!آه، چه صحنهٔ زیبایی بود...هوای خنک پاییزی... گاهی باد های سرد...و حس زیبای من در آن لحظهناگهان فکری به سرم زد!!! آغوشم را باز کردم و طنین وجودم را به باد سپردم...نمیتوانم توصیف کنم چه حس زیبایی داشت... آن لحظه، زیر باران، و در آغوش باد!!!🎙️ابوالفضل علی بگی🎶Water.براتون از این حس ها آرزو میکنم🙂💜۱۳۹۹/۰۸/۱۹...
و من از طعم لطیفِ خرمالوهای نارنجی رنگ، یک گِرَم مبهم ترم. از گُم شدنِ یک دختربچه در راه برگشت به مدرسه، یک کوچه پاییز ترم. من از فریادهای خسته ی باد در رقصِ درخت های آلوچه، یک وجب سکوت تر و از خانه های کاهگلیِ پهن شده در زیر آفتابِ ظهرهای تابستانی، یک پلّه بی حوصله ترم. من تا رسیدن سایه ی ابرها بر شانه های پنجره ی تمامِ معشوقه ها، یک قدم تا رسیدن، دور ترم......
به دنبال تو گشتم کهکشان ها رانمیدانم کجا پنهان شدی امشبمیان آسمان غیبیبه روی ابر خوابیدیو یا در خوشهٔ پروین میرقصی...
وقتی چترت خداست؛بگذار ابر سرنوشتهر چه می خواهد ببارد......
تمام آسمان را براى آمدنت ابر چیدمو تمام خیابانهاى این شهر را باران پاشیدم و بدرقه ى آمدنت کردمبیا و سرماى پاییز را با آمدنت گرما ببخش......
ای زندگیتو پرچمِ باشکوهِ حقیقت رابه من سپرده ای تاعرقِ پیشانی رابه سپیدِ ابرها بزدایماز خاطراتی که چشمانم رابه دوردست ها فروبسته اند، بگذرمخسته ام از گذشته هاستاره های رخشان پیشِ رو هستندای امید! ای ستاره ی من!بال هایت را بتکاناز میانِ واژه ها جرقّه بزنبَرشِکاف، همچو ابراندوهِ انسان ها را به دوش بگیرتا سبکبال شوندبه دشت های بهاران درآو عطر و زمزمه ها راهدیه کنبه انسان ها ......
بالشهای خیسشانه هایم را کولی می دهدتا ابرهای بالامی رودمی رود قسمتی از توکنار باغچه ی خرمالوتکه ای ابر می ماند...
درخت همهمه سرکرد وشاخه ها لرزیدو جویبار گریخت...روی ماه را شالی ز ابر پوشانیددیگر گنجشک هم نخوانددست های بادتکّه های خوابِ شبانه را روبیدو همراهِ برگ ها به هر سو بُردآنگاه ترانه های کهن رابه سرانگشتان نواختاز فراسوی عشقبرای شادمانیِ مااز آسمان باریدباران ! باران !ای پاییز! تو چه بی مرز و بی انتهایی!...
ماه ست که،سَرَک کشیده ستبرای دیدنِ تو از پشت ابرها!باید پلکِ چشم هایم را به بندم...--من، بِرکه ای حسودم! (رها)...
آه ای بارانای خسته از ابر و آسمانبرای که می باریبرای من تنها؟یا از دست آسمان گله داریکه سقوط میکنی؟خودکشی میکنی؟...
به باران واگذارت می کنم به ابرهاوقتی دلت گرفت،بباراجازه داری که گریه کنی!...