سر به سنگ نه ، سر کلنگ باید بزنم
آهو که شدم ، پلنگ را باید بزنم
این برکه ی کوچک که مرا خواهد خورد
ماهی که شدم به دلِ نهنگ باید بزنم
آتش به لب و به چشم باران دارم
سر سبزی دهکده به دامان دارم
من مقصد مرغان مهاجر هستم
یک باغ پرنده روی ایوان دارم
ابر آمد و باد آمد و باران آمد
یک عمر نبودنش به پایان آمد
برعکس تمام آیه های تاریخ
یوسف به سرش زد و به کنعان آمد
ZibaMatn.IR