شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گفتم که آسمان کمرش زیرِ غم، خَم استگفتی صدای گریه این ابر مبهم استگفتم هوای بارشِ باران نداشتمگفتی ببار؛ گریه تَسَلّای آدم استگفتم پرنده شوق فرود آمدن نداشتدر مه فرو نشسته و تصویر، دَرهم استپرواز آخرین قدمش بود بر دِناآغاز قصه خوب، ولی آخرش غم استگفتم نگاه منتظران خیره مانده استتنها تکان صورتشان اشکِ نم نم است گفتی بگو به صاحب این داغ، تسلیتگفتم که جانگدازی این واژهها کم استآه ای قلم! چگونه بگویم؟ نمیشودزخ...