شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
این روزهای زندگیمزه ی سیب کال می دهد...
از درونم یک نفر شب غصه خواری می کندبی تو این چشمان من شب زنده داری می کندمی روی گاهی زیادم بی دلیلخاطراتم ناخودآگاه گریه زاری می کندتا برای شعر خود قلم بر کاغذ می زنمنام تو هر واژه را چون گُل بهاری می کندتا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن منلحظه های عمر من لحظه شماری می کندیوسفم در چاه تنهایی هنوزم مانده استمصر قلبم از نبودش بی قراری می کندچیده ای با دست خود این سیب کال زندگیدر خیالش عمر من غم را فراری می کند...