از درونم یک نفر شب غصه خواری می کند بی تو این چشمان من شب زنده داری می کند می روی گاهی زیادم بی دلیل خاطراتم ناخودآگاه گریه زاری می کند تا برای شعر خود قلم بر کاغذ می زنم نام تو هر واژه را چون گُل بهاری می کند...
این روز ها بیشتر از همیشه به رفتن فکر میکنم، به جا گذاشتنِ خاطراتِ شیرین و تلخِ سال ها تجربه، فکر میکنم به ندیدنِ عزیزانم، به آغوش نکشیدنِ آدم های امنِ زندگی ام، فکر میکنم به یک پروازِ همیشگی با مقصدی معلوم و بدونِ هیچ بازگشتی، به جا گذاشتنِ هر...
اگر به عقب بر میگشتم، باز هم برای دیدنت میآمدم، باز هم برای بودنت لحظه شماری میکردم، باز هم دلتنگت میشدم... اگر به عقب بر میگشتم، باز هم دوستت داشتم، فقط به رویت نمیآوردم، تا همیشه غریبه بمانی... آدم، از غریبهها انتظاری ندارد...
نمیدونی این چند روز چقدر ذوق داشتم همش لحظه شماری میکردم تا روز تولدت برسه... اینقدر دوس دارم خدا رو بغل کنم و ازش یه عالمه تشکر کنم که تو رو آفرید... اخه اگه تو نبودی من از کجا می فهمیدم دنیا هنوز قشنگیاش و داره... تولدت مبارک بهترینم
لحظه شماری می کنم واسه روز تولدت واسه من آرزو شده که دعوتم کنی خودت