جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
ابری ولگردبر گوشه ی دفتر شعرم نشستناگهان باریدتا شعرم شکست... رویاسامانی...
.می گذرم...از خم این فاصله ، با تاریکی کوچهو زنجیری که گلوی پایم را می جودببین... چگونه بال می گیرم،که به انتهای رگ های توسرریز می شومو آهسته بر پرچین دیوارهای پیرزیر تابش مهتاببه شب نشینی شب بوها که می رسماین فاصله ی زرد را آبینقاشی کنمآنگاه که تراوش می کندگونه های خیسمبه عشق تو از شبانه هایماز سبد دختر غزل هایمو رقص بوسه بر سطرهایممی آیمرقصان به سوی تو...تا به انتهای کوچه دلبر که رسیدمبال بگیرمبه م...
آشوبمشبیه شنبه ی نو پا، که با غمزه چشمهایشپا به در می کوبد تا از خمیازه ی پلکی خسته سرمه در نگاه آینه حنا ببنددبی گدار دل خوشی ،راستی رویا؟هنوز چند شنبه است.. رویاسامانی...
اگر خدا کنج قلبم خانه داردچرا با همسایه چای می نوشد... رویاسامانی...
وقتی خیس می خورندکلمات در گلوی منکسی چه می داندکه این بغض سرکشچه چیزی را بالا نمی اوردپلک هایم اما شب به شب خوابت راخط خطی می کنند رویاسامانی...
بعید نیست،بعد از کوچ تو هیچ درختی سرفه نکندبعید نیست که چرت گنجشک با عطسه یبرگی نپرداما...از من بعید استکه رگ خواب یک شهر رادست بدست کنمتا دهان خیابان پر از چشم شودحالا می بینی کهانتظارت دل انگیز تر از رفتنت است... رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۳۱...
یقه ی ،جمعه رااین عصر می گیرمآه!!!!!چه بازیگوش است بوی پیراهن چارخانه ات رایادم می آورد رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۸...
از سر دلدادگی ،شکوفه های مریم را می چینمببین غریب شده استفصل عاشقی امتا کاجها هم زرد شدندای آشنای دور که برپرچین دیوار ها نشسته ایاین سیمهای پیج در پیجسلام مرا می رسانند؟ رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۱۰...
پنهان می کردم اندوه اردیبهشت رالابلای برگ برگ شعرم تو...به قامت اعجاز. الفبای دردهایمصد آفرین می دادی رویاسامانیسروده ای تقدیم دوستان آموزگارم به مناسبت روز معلم.. ۱۴۰۲/۲/۱۱...
تو موسیقی ِدوریکه از تکه های پاییز جدا مانده ای صدایم کناز ارتفاعی که هم قد آرزوهایم هستصدایم کن از لابلای بوته های باران زده که حکایت چشمهای زائر غریبی است بلا تکلیف بین ِ آمدن و ماندن .فراموش نکنهر کجا باشم دوستت دارم رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۱۸...
باور کن....حافظه ام هنوز عطر پیراهنت را بخاطر سپرده است وبا این میز وصندلیروزهاست که گفت وگو می کنند تا در یک عصر کسل و طولانیکسی پشت در را بکوبدببین....قهوه ات سرد شدبگو کدام شنبه از آستین جمعه می افتی؟ رویاسامانی...
شب گردی هایت که تمام شدخواب هایم را برگردان رویاسامانی...
محبوبم....نمی توانم از تو بگذرمبا اینکه دلسردی از من استنمی شود تا ابدیتاز ته دل بخندممعبودم ، تو که می دانیاین تاثیر میله های سربیحیاط استکه هر جمعه ایوان خانه اممی لرزد... رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۲۲...
من تو را در کلماتمی جستمبا آهی که الماس می شدبر گونه هایسرماخورده ام رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۲۳...
تو را باید مثل گل کاغذیپشت قاب یک پنجره کاشتیا، به چهار چوب این اتاقمصلوبت کردیا به آفتاب گفت:از پشت کوه های این شهرابریشمی به دور بغضهایتگره کندبگذار...اشک تلخ تو رادر دفتر شعرم سنجاق کنمکه اینجا شمع همبی گریه می رقصد... رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۲۴...
همین که .....با این سن وسال از باغچه ام، انار می دزدیهمین که وقت رفتن از موهایم بالا می رویتو...ای بی خبر از باغ دلمباز، جای انگشتانتروی لبها یم گل کرد رویاسامانی...
به سایه اتکه تکیه می کنمماه می گیرددلش.. رویا سامانی...
می تکانم...خیالت را از شانه هایماما،با پس لرزه های این دلچه کنم؟...
از سمت دریا کهمی آییبه زبان ماهی هابگو دوستت دارم......
دریا طوفانی نبودنمی دانم چرانهنگها خودکشی کردند......
خیال تو... قصه ی ناتمام لب های پروانه ستتو که به شاهراه گیلاس های تلخپیله می کنیبگو،نشئه ی کدام عطر شیرین صبحیکه آفتاب با پنجه هایش به سینه می کوبدو آسمان دانه های ستاره می کاردتو کهاز دل بادباک های تنها به زمین می رسی بوی دریا می دهیاما هنوزخیال تو شیرین تر ازعاشق شدن است......
راه که می رویدر خوابهایملبهایم تبخال می زنند...
این روزهای زندگیمزه ی سیب کال می دهد...
از تو که حرف می زنمصبر می آیدمگر این چشمها می فهمند......
مرا دعوت کنپشت پنجره ی بارانیهمانجا کهبخار غم نشسته ستتا یاد تو رادر فنجان قهو ه امارام سر کشم...
باز صبح به خواب هایم دست درازی کردتا پلک زدمتو را از منمن و از تو گرفت......
گنجشگی که هر صبح آوازمی خواندزنی ستکه تازه عاشق شده...
تو که ...بوی خوش ترنج راروی ایوان خانه کاشتیتو که ،عکست را روی گلقالی کاشتیآه..در این عصر شرجی حیاط خانه مان گل کرد.....
گم شدمدر فراسوی پیراهنت هُرم نفس هایت مرا بهدشت های لوت سپردتا در کویر چشمانت سبز شوم بوی وحشی بیابان سراب آغوشِ تو نیست...
می خواهمبرگردم به قدیم، جایی که زندگیدر قاب عکس های سیاه و سفیدزندانی بوداما دلخوشدلم یک جرعه سادگی می خواهدخمار صداقتمکجاست تا جرعه ای بنوشم؟...
می شود...خنده هایت را به لبهایموام دهی؟ مدتهاست که کج کلاهی آنجا نشسته است...
ای ماهدر سطرها راه می رویمگر راه گم کرده ای؟...
اشکهایت را...به دریا بسپار, ماهیانرازت را فاش نخواهند کرد...
سلام ای افکار مغشوشخوش آمدیدباز در سرم مهمانی استسفره ای پهن شدهتکه ای غیبت در گوش هم بگذاریدمن هم با اجازهچند قرص خواب بردارم...
باور کن...در انتهای جاده های باران خورده،رنگین کمان منتظر بوسه های خدا نشستهبیا ایمان بیاوریم که هنوز در سکوت سربی این شب سرددست خدا روی شانه ای فرو می افتد...
تو...ته یک شعر نچیده ی سرخیاز ترک های انار فهمیدمکه نمی آییتا دل من خون شود...
دلتنگی...شبیه من استفاصله ها راوجب می زند...
کسیباور نکرد تنهایی ام راجز، خیال توسن تو که شب به شبجغدی فوت می کند به خاکسترِ باد آورده ی تو......
بهانه های کاغذیم رنگِ کهربایی گرفتهنمی دانمپاییز همین حوالی ست؛یا چشمانم سرما خورده ......
دردهایش را می چلاندزنی که غصّه هایش رازیر باران می شوید......
اهل آسمانم؛ماهم خزیده پشت ابرُهوا داردبه تمام حوصله امدست درازی می کند......
کاش دستم را زودتر می گرفتیتا عشق بال در نیاوَرَد...
حوالی اینجا سایه ها دنبال هم می دونداما تا صبحیک جفت پااز نفس می افتد...
وقتی خیس می خورندکلمات در گلوی من کسی چه می داندکه این بغض سرکشچه چیزی را بالا نمی اوردپلک هایم اما شب به شب خوابت رامی بینند...
بعد از تو...دلتنگترینم، ازدریا بپرس که اشکهایم راآنجا بیعانه داده اند...
دیر آمدی...مزه ی خرمالوهای گسترش وپاییز کش دار شدکدام تان خواب رفته اید تو یا ساعت؟...
اشکهایم را وقف باران کرده اموتو هرگز نخواهی فهمید ،قطره های زلال آبیکه از شاخه های درختان می چکد ژاله های نشسته درچشمان بیقرار من است......
چشم ماه خون بودوقتی سنگفرش خیابانسرخ تر از انار می تابیدتا سایه ای در دل تاریکی شببا لهجه ی آفتابشبیه به رقص نوربه صورت خورشید برقصدمثل رقص خدا با نور......
هنوزمانده است تا گلهای پیراهنمبوی انار بگیرندشب راگفته امانقدر بیدار بماندتا یلداخواب آمدنت راتعبیر کند...
بالا نرو از پله های آسمان خدابا زمین هم دست شدهمی کارد آرزوهایت راپای باغچه سیب...