پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باور کن!دل که تنگ باشد،ناگهان،وسط جمعی، یک نگاه آشنامابین خواندن کتاب، یک جمله آشنالا به لای قدم زدن تنهایی، در خیابانی آشنادر حال خرید میوه، یک عطر آشنایا حتی در حال نوشیدن قهوه، در کافه ای آشنادر حال چک کردن موبایل، عکسی آشناو یا پشت چراغ قرمز ایستادن، یک خاطره آشنا...خودمانیم!هر چه دل تنگ و رنج دیده است،از همین آشناهاست؛آشناهای بی انصاف...سیده پرنیا عبدالکریمی...
باید آدمی باشد بیایدکنارت بنشیندشانه هایت را کمی بمالدسرت را روی شانه اش بگذارداستکانی چای به دستت بدهددستی بر سرت بکشدو زیر گوشت ارام بخواند:(( با هم از پسش بر می آییم ))تا ادم فرو نریزداز بین نرودغرق نشود...- سیده پرنیا عبدالکریمی...