پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشماتو به روی من نبندزخماتو خودم می بندم بخندآه بکش ولی بمونکه همین آه دلگرمیمهدست به پهلو توی خونهکه میری راه دلگرمیمه دنیام فاطمهمیخوای داد بزنم تا همه بشنون تنهام فاطمه نمیتونم بایستم از بعد اون روز رو پام فاطمه می بینی تو جوونی چه جور میلرزه دستام فاطمه خانومم نرو قسم میدم تو رو...
میخوام بمیرم میون سینه زنی کفن نمیخوام آخه تو بی کفنیوقتی مُحرّمت میاد دیگه چه جای شادیهوقتی که سر نداری تو سر به تنم زیادیهای سلطان کربلا ای سلطان کربلا منو ببر منوببر ایوان کربلا......