متن فاطمیه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فاطمیه
بعد از تو دیگر گریه ام پایان ندارد
خیبر گشای تو به جسمش جان ندارد
داغ تو حیدر را ببین خانه نشین کرد
این درد می دانم دگر درمان ندارد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مظلوم. تر. از،فاطمه باشد حیدر
مانده است نگاهش چه غریبانه به در
این داغ چه کرده است علی را که چنین
بر چاه کند ناله دلیر خیبر
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
سُئل علىّ إبن أبىّ طالبْ عَلِیه السَّلامُ:
پرسیده شد کدام مصیبت است که تسلی ندارد ؟
فرمود: مرگ یار
وَاللَّهِ مُصِیبَةٌ لَاعَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِیَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا،
به خدا این مصیبتی است که تسلیت ندارد
و آنقدر جانسوز است که جبران ندارد
کتاب عاشقانه هاى على و زهرا سلام...
در سایه سار سرو تو دارم سعادتی
سرمایه ی شفاعت صبح قیامتی
شان نزول قدری و با تو مقدر است
از سوی حق اگر شده بر ما عنایتی
انسیه ای که عرش خدا زیر پای توست
حوریه ای که گوهر عرش کرامتی
ریحانه ی رسولی و نامیده ات بتول
دریایی...
أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ(عَلَیهِ السَّلام):
شَیئانِ لَو بَکَتِ الدِّماءَ عَلَیهِما عَینانِ
حَتّى تُؤذِنا بِذَهابِ
لَم تَبلُغَا المِعشارَ مِن حَقَّیهِما فَقدُ الشَّبابِ و فُرقَةُ الأَحبابِ
دو چیز است که اگر چشمان آدم اشک بریزد و خون ببارد تا سفید شود یک دهم آن ادا نخواهد شد
یکی از دست دادن جوانی
و...
قدری بمان ای سوره قدرم که تنهایم
ای قل هوالله احد قرآن زیبایم
ای روشنایی فلک شان نزول نور
ای لیله الاسرا بمان خورشید دنیایم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
حضرت زهرا س شهادت
طلیعه فاطمیه
باز هم دل، بی قرار روضهٔ مادر شده
باز حرف صورت و سیلی و میخ در شده
بازهم آتش به جان ما رسیده از دری
کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده
حرف، حرف بغض و کینه از علی بوده فقط
آتشی کز...
اُحِبُّ لَیالِیَ الهَجرِ لا فَرَحا حدیث بِها
عَسَى الدَّهرُ یَأتی بَعدَها بِوِصالِ
شبهاى هجران را دوست دارم ،
نه این که بدانها شادمان باشم
بلکه به آرزوى آنکه روزگار پس از آن [ایّامِ]وصال تو(زهرا) را برساند
دیوان امام علی علیه السلام ص۳۴۶
#شعر حزین امیرالمؤمنین علی علیه السلام در فراق حضرت زهرا(س)
حَبِیبٌ لَیْسَ یَعْدِلُهُ حَبِیبُ وَ مَا لِسِوَاهُ فِی قَلْبِی نَصِیبٌ
حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِی وَ جِسْمِی وَ عَنْ قَلْبِی حَبِیبِی لاَ یَغِیبُ
عشقی که دنیا دیگر مثل آن عشق ندارد
معشوق من کسی ست که همانندش پیدا نمی شود
و...
ما آنقدر درد فراق عشق نکشیدیم
که با چاه حرف بزنیم
چشماتو به روی من نبند
زخماتو خودم می بندم بخند
آه بکش ولی بمون
که همین آه دلگرمیمه
دست به پهلو توی خونه
که میری راه دلگرمیمه
دنیام فاطمه
میخوای داد بزنم تا همه بشنون
تنهام فاطمه
نمیتونم بایستم از بعد اون روز
رو پام فاطمه
می بینی تو جوونی...
زهرا کشید چادر خود را به صورتش
با رفتنش بهار مرا هم خزان کرد
مشتاق ظهوریم ولی شوق نداریم
ما یک دهم درصد تو ذوق نداریم
فرمانده کجایی که ما فوق نداریم
جز دیدن تو ما به کسی سوق نداریم
ای عطر خوش جمعه ی دیدار کجایی؟
شاعر: علیرضاسکاکی