پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شعر:پیراهن مشکی من ، بیرون نمی آید ز تنتا آن دمی پوشانده باید پیکرم را در کفنمفهوم:پیراهن مشکی من از تن بیرون نمی آیدتا آن لحظه ای که جان داده ام و باید کفن بر من بپیچند. ( پیراهن مشکی که بعد از رفتن دلبر بر تن کرده ام)...
تو لباس رفتن می پوشی ، من غم سیاه و سفیدم راتو چمدان غرور میبندی ...من دو بعد خسته دیدم راتو آفتاب حیات آوری همه را ، من یک آدمک برفی تو در شروع زندگی هستی ، من به تن کردم کفن ام راپس چگونه از تو بخواهم که چند لحظه بایست؟منی که شکستم و ریختم به پای تو جهانم راحالا این من تنها که به خوشی های تو دل خوش بودمو تویی که شکستی و رفتی ، چراغ خواب امیدم راتمام زندگی ام را نیز ، پس از دلم به تو می بخشمبگیر و زود ترامضا کن پای رسی...
قصدِ رفتن داشتی، گفتم در آغوشم بکشقبلِ مردن می خرد مؤمن کفن را زودتر......
اگر چه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من دارم ! کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخی که در وطن دارم؟ بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمی که در بدن دارم؟ مرا به خود بفشار و ببین به جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟ به رغم دیدن آرامش تو کم نشده ارادتی که به آرامش کفن دارم مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم !!...
به قبرستان گذر کردم کم وبیشبدیدم قبر دولتمند و درویشنه درویش بیکفن در خاک رفتهنه دولتمند برده یک کفن بیش......
بگویید شلیک نکنند تقصیر ما چیست؟ تمام پارچه های سفیدمان را صرف کفن کردیم حالا پرچم صلحی نداریم تا بلند کنیم...
ای مادرم ایران زمینآغاز تو، پایان توییبر دشت من، باران توییدر چشم من، تابان توییایران من ایران منآن مهر جاویدان توییای در رگانم خون وطنای پرچمت ما را کفندور از تو بادا اهرمنایران من ایران من...
کودکان در گهواره ها گلوله می خورندو عشق را باید از داروخانه ها خریددر بسته های دوازده تاییبا طعمِ آناناس و هندوانه.بیدار که می شویم خوش حالیم از این که ملافه ی بسترکفنِ ما نشدهو هنگام بیرون رفتن از خانهآرزو می کنیممینِ ضد نفری زیر پامان منفجر نشود.آقای داروین!لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید.ما خوش حال بودیموقتی از درختی به درختی می پریدیمبا یک گلابیمیان دندان هامان!...
گر چه یک روزمرا سخت بغل میگیریکاش آن روز کفن عطر تو را پس ندهد......
شب غریبان سحر ندارد (2)سکینه امشب پدر نداردغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)بهار زینب خزان ز آه است (2)گهى دو چشمش به نور ماه استگهى نگاهش به قتلگاه استغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)نسیم صحرا شده معطر (2)ز عطر روى على اکبرکجاست عمه، کجاست مادرغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)بگو خلایق ز غم خروشند (2)بگو به اطفال لبن ننوشندبگو به سادات کفن نپوشند(2)غریب حسین جان، غریب حسین جان (2)کبوتران را ز لانه بردندزوادى خون نشا...
دلم می خواد که رزمم را کنی تماشاتماشایی میشه رزمم شبیه بابامی خوام تو کربلا هم ببینی تو حسن روزره حتی نمی خوام که پوشیدم کفن رونخواه پیش پدر بشم شرمنده منکه بعد اکبرت بمونم زنده منحسین جانم حسین...
میخوام بمیرم میون سینه زنی کفن نمیخوام آخه تو بی کفنیوقتی مُحرّمت میاد دیگه چه جای شادیهوقتی که سر نداری تو سر به تنم زیادیهای سلطان کربلا ای سلطان کربلا منو ببر منوببر ایوان کربلا......
بیا مادر از حرم بیرون سرو بستانت میرود میدانکفن بنما بر تن قاسم مونس جانت میرود میدان...