شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
زیر باران با خیالت رمز و رازی داشتمبا دو چشم مست تو راز و نیازی داشتم با تمنای رخ زیبای تو ناز آفرین،غرق دریای نیاز و چشم نازی داشتمشانه ات را آرزو کردم که بغضی بشکنمبا دلی باران زده پر سوز سازی داشتمشب که آمد کوچه ها رنگ نگاهت را گرفتهمچو شبگردان نوای دلنوازی داشتمتا سحر در معبد چشمان تو دیوانه واربی دل و شیدا چه شوری در نمازی داشتمدر میان شعله ها، آتش بجان، پروانه وارگرد شمع روی تو سوز و گدازی داشتمناز شست ما...