دور از غرور وجنگ وهیاهو گذاشتم عشقِ تو را که لای پرِ قو گذاشتم کودک شدم به شوقِ دلِ آسمانی ام بر روی ماه چشم و دو ابرو گذاشتم چربید بر وجودِ من و کلِ هستی ام مهرِ تو را که توی ترازو گذاشتم این گونه بود من به مذاقت...
به زمستان روحِ یخ زده ات وعده ی نور آفتاب بده بر سرت عاشقانه دست بکش به دلت حق انتخاب بده