سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وعده ی فردای نیامده می دهیمدام،امروز را بگوچه خاکی بر سر دنیا کنم عزیز ؟...
آن وعده دیروز تو جانا پس کو؟!آن نغمه چو بلبلان شیدا پس کو؟!الوعده وفا رسیده فصل پاییزدلدادگی و عشق تو بر ما پس کو؟! بادصبا...
وعده وعده دروغین چشمانت خانه نشینم کرده است دیگر هیچ کس در آغوش نمی گیرد غریبانه هایم را در وعده دیدار مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا@mhediebrahimpoor...
به زمستان روحِ یخ زده ات وعده ی نور آفتاب بدهبر سرت عاشقانه دست بکش به دلت حق انتخاب بده...
پوچ است غیر تو، همه ی انتخاب هاتلخ است در قیاس لبانت قطاب ها.نوش دلم لب تو، حلال و حرام چیست؟از واجبات دین من است این ثواب ها.افتادنم به پای تو از روی عجز نیستاثبات جاذبه ست سقوط شهاب ها.رقصان عبور می کنی از دام ها غزاللرزیده است قلب تمام خشاب ها.هر شب تو را خیال به من وعده می دهدتعبیر شو، فرار کن از چنگ خواب ها....
دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده اند ؛ دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد ...وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود !...
ستارهٔ خیالت را آویز کرده ام به آسمان نبودنت ...و شب به شب خیره به آسمان پیک خاطراتت را می نوشم ...شاید که این بار طالع تو را وعده ...✩یلدا حقوردی...
روز های زیادی گذشت، شب های زیادی به صبح رسید و اتفاقات ِ بی اندازه غافلگیر کننده ای افتاد تافهمیدم که روز خوبی در انتظار کسی نیست، تا فهمیدم که وعده ی روز خوب، وعده ی اتفاق خوب فقط وعده ست و هیچ وقت هیچ چیزی قرار نیست درست شه، تنها چیزی که عوض میشه تغییر روش ما برای مقابله با زندگیه. ما فقط تکنیک های جدیدی برای جنگیدن با زندگی یاد میگیریم و سختی هیچوقت قرار نیست تسلیم بشه، هیچوقت قرار نیست زمین رو ترک کنه و یا حتی شکست بخوره. ما هم قرار نیست هیچو...
راهی مقصددستانش شدموگرنه من کجا سفر کجا جاده کجامست چشمانش شدموگرنه من کجا ساغر کجا باده کجابیقرار وصل شبهایش شدموگرنه من کجا امید آینده کجاقفل در زنجیر احساسش شدموگرنه من کجا وعده پاینده کجا...
شش هفت ساله به نظر می رسد، کمی تپل با موهای چتری و چشم های سیاه. پاها را به زمین می کوبد و اشک می ریزد که من مادر ندارم. پدرش دست روی سرش می کشد و چیزی زیر گوشش زمزمه می کند، پسر پشت دست را روی مژه های خیس اش می کشد. از کنارشان رد می شوم و با خودم فکر می کنم آن وعده پدر تا کی پسرک را آرام نگه می دارد؟ کی دوباره یادش می افتد که مادر ندارد؟مادرش همسن و سال من است، از دوستان زمان مدرسه. تلفن زده حال و احوال، از دخترش می گوید، می خندد که اهل بیت...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را میشمارم روز و شب...
لعنت به من و عشق تو و وعده ی مایت لعنت به من بی شرف مانده به پایت..!...
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:سردت نیست ؟ گفت عادت دارمگفت: میگویم برات لباس گرم بیاورند.....و فراموش کرد !!!صبح جنازه نگهبان را دیدند روی دیوار نوشته بود:به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای در اورد!مواظب وعده هایمان باشیم رفقا...
شب مهتابهمان به که ز اندوه بمیریتو که با ماه رخیوعده ی دیدار نداری...!...
و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشقو نه به وعده ی چشمان تو......
وعدها دادم به قلبمتا ابد مال منی...رفته ای و از دل خود عذر خواهی می کنم!...
انتقام...؟ نه عزیزموعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی...
مثل شهریور نباش . به تابستان وعده ی ماندن/ به پاییز وعده ی دیدار می دهد.شب دلتنگ انار و ترنج است روز بی قرار نگاه خورشید. مثل شهریور نباش...