یک روز شدم جان و شدی جانانم گفتی که به پای تو بریزم جانم حالا نه خبر هست ز جانان و نه جان افسرده و سرگشته و سرگردانم اعظم کلیابی بانوی کاشانی
وقتِ خواب است و دلم پیشِ تو سرگردان است شب بخیر ای نفسَت شرحِ پریشانی من . . .