شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از سجده و سجاده ی او ترسیدنددر قامت او نور خدا را دیدند وقتی که سحر حی علی العشق شنیدمحراب و علی هر دو به خون غلطیدنداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
یک سر شکسته شد دُردانه رفت و کوفه پر از ناله شب استدرگیر و دار لحظه هذیانی و تب استوقتی که فرق فاتح خیبر شکسته شداین کوچه زیر پای ستوران مرحب استدرمان نشد جراحت مولی و بعد از اینمرهم گذار حادثه ها نیش عقرب استیک سر شکست و بسی سر به نیزه شدعهدی نبسته جوهر خون مُرکّب استاین ره به کوی دلبر جانانه منتهی استهر عاشقی که جان بسپارد مقرب استعلی معصومی...