پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو را امشب تجسم کرده ام منو با خویت تفاهم کرده ام مندلم لرزیده و لغزیده از بغضتو را امشب چرا گم کرده ام منبیا امشب بگیرم دامنت راتعارف کن دو لیموی تنت رادلم پر میزند امشب بباردکه باران تر کند پیراهنت راتو را بیهوده پشت هم شکستمببخش خوبم اگر هر دم شکستمنشد آغوشم آن آغوش گرمیتو را با سردی دستم شکستم...
من اونجایی شکستمکه دوست داشتن منو فهمیدولی نخواست ، نذاشت ، رفت...