آیینهام و خویشتنم گم شده اینجا در سینه غباریست ز ایّام و ز فردا در غربت شب، گم شدهام، هیچ ندانم کاین خستگی از چیست، ز دنیاست، ز راهان؟ هرچند به ظاهر همه جا نقش من افتاد من در دل خود نیستم ای جانِ تماشا هر سو نگرم، صورت اغیار...