پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شیرین شکرانشلاق ندامت چه زنی بی خبران راویران چه کنی کلبه این دربدران راسودازدگان را غم رسوا شدنی نیستپنهان چه کنی پردگی جامه دران راآلوده به جز فتنه و آشوب ندیدیممژگان پر از کینه ی چشم نگران راوقتیکه امیدی به طلوع سحری نیستبر هم مزن آرامش این کور و کران راگمگشته ی راه اند و درافتاده ز پایندبار چه نهی شانه ی ناهمسفران راَبال و پر مرغان قفس خسته راه اندتشویش چه داری دم صبح طیران راجائی که همه بند مکافات و بل...