این همسفران،پشت به مقصود،روانند شاید که بمانم،قدمی پیش تر افتم!
شیرین شکران شلاق ندامت چه زنی بی خبران را ویران چه کنی کلبه این دربدران را سودازدگان را غم رسوا شدنی نیست پنهان چه کنی پردگی جامه دران را آلوده به جز فتنه و آشوب ندیدیم مژگان پر از کینه ی چشم نگران را وقتیکه امیدی به طلوع سحری نیست...