پدر در سایهی خاطرهها، تو، بلندای کوه، در منی — صدای چکش بر سنگِ بودنم. رفتنت، نه پایانِ تو بود، که آغازِ باران بر بام دلم شد. بوی خاک پس از باران، صدای کفشها در راهپله، نور کجِ عصر بر قاب قدیمی — همه هنوز، تو را زمزمه میکنند. پدر،...