اردیبهشت با چشمانِ نرگس از پسِ پنجرهها سرک میکشد و بوی خاکِ بارانخورده دلم را میبَرد تا جایی دور... جایی که باد موهای درختان را شانه میزند و گنجشکها قصهی عشق را نجوا میکنند... پر از رنگم امروز مثل یک لبخندِ ناگهانی!
این روزها دامن زمین گلباران است ! کنار بهار بنشین و شکوفههاى شادى را بچین ! نفس بکش طراوت زندگى را... بگذار غم از دهان بیفتد ! نه زندگى که هر لحظهاش تازهدمِ تازهدم است !