پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
خورشید را در آغوش کشیده، سر به سوی نور دارد؛
گل آفتابگردان، نماد امید و وفاداری، حتی در روزهای ابری هم نور را میجوید.
تو هم مثل او باش؛ رو به روشنایی بایست.
در سینهی خاک
نامیست،
که با موج و مه
تنیدهست به جانِ دریا
خلیجِ فارس.
نه باد،
نه تندبادِ دروغ
نمیتواند
این نامِ روشن را
از صخرهها
بزداید.
خلیج،
زخمخورده،
اما استوار
در دلِ نقشهها
و در لبخندِ مادرانِ جنوب
جاودانه ماندهست.
در کوچههای خیسِ خاطره
با نام تو قدم میزنم...
پنجرهها
از بوسههای ناتمام میگویند،
و برگهای پاییزی
عطرت را به یادم میآورند.
زمان میگذرد
و من هنوز
در پی صدای قدمهایت
سرگردانم...
ماهِ شب
از قابِ چشمانِ بسته میگذرد
و واژهها
مثل ماهیهای بلور
در ذهنم شنا میکنند.
بر شانهی باد
ردی از نقره میکشد
و خواب،
به شکلِ پروانهای تار
در نورِ او
ذوب میشود...
پشت پنجره،
گلدانی ایستاده
با برگهای سبز و عطرافشان،
که هر شب
رؤیای پرواز میبیند...
و من تماشا میکنم
چگونه گلبرگهای سرخش
در آسمان اتاق
به پروانه بدل میشوند
و میرقصند...
فنجانِ قهوه را
بر میزِ چوبیِ خاموش میگذارم
و تو،
از لابهلایِ بخارِ داغ
چون پروانهای سپید
رها میشوی از پیلهی دوری.
خاطرهها،
چون دانههای قهوه
در آسیابِ مغز
آرام میچرخند
و عطرِ بودنات
تمامِ اتاق را
به یادِ تو میسپارد.
پنجره باز است
و باد
موهای تو را
از...
اردیبهشت
با چشمانِ نرگس
از پسِ پنجرهها سرک میکشد
و بوی خاکِ بارانخورده
دلم را میبَرد
تا جایی دور...
جایی که باد
موهای درختان را شانه میزند
و گنجشکها
قصهی عشق را
نجوا میکنند...
پر از رنگم امروز
مثل یک لبخندِ ناگهانی!
صبحها یه جوریان انگار بهار توی آغوش زمین بیدار شده باشه…
همهچی پر از جون و امید میشه، انگار دنیا داره میگه: "بیا، اینم یه شروع تازه برات!"
کاش هر صبح، دلمونم مثل طبیعت، شکوفه بده… ♡
🌿☕🌼
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
ماه، یار همیشگی شب ها، شاهد خاموش لحظات شاد و غمگین ما، در آسمان پهناور، بی صدا می چرخد و گذر زمان را به نظاره می نشیند.
همچون ما، ماه نیز در حال تغییر است، گاه کامل و نورانی، و گاه در تاریکی فرو می رود. اما در هر حال،...
بهترین چیزهای زندگی، کسانی هستند که دوستشان داریم، جاهایی که به آنها سفر کرده ایم و خاطراتی که در طول راه ساخته ایم.
جودی آبوت
در هفت آسمان خیال، بر ابر نازک نشسته
مهوش رخ و سیمین تن، در جامه ای ز گل رُسته
گیسوی بلند عنبرین، رها در باد همچون رقص
تاج سرش ز گل های وحشی، گویی بهشتی ز عشق
در رنگ های باده ای، رویای او عین یقین
منظره ای ز لطف...
تابستان گرم و مفرح، فصل شادمانی،
روزهای آفتابی که به شب امتداد می یابند،
دشت های طلایی و آسمانی به این لاجوردی،
طبیعت در شبنم صبحگاهی می رقصد.
خنده در میان درختان طنین انداز می شود،
همان طور که نسیم ملایم دریا را می بوسد،
در این گرما، روح ما...
در سایه ی خاک، خفته در خلوتِ مطلق
زیباییِ خفته، تماشاییِ بی حد و حصر
در آغوشِ خاک، سیراب از بوسه ی باران
بهانه ای نهانی، برای شکفتنِ بی بدیل
زیباییِ خفته، چون گلی نو رسته در سکوت شب
بی خبر از هرج و مرجِ دنیا، در خوابی آرام و...
هفتم اردیبهشت، روز شکفتن گل ها،
روز طلوع خورشید از پسِ ابرها،
روز رنگارنگ شدنِ دنیا،
روزِ تولدِ من!
بهار در قلبم شکفته،
گل های خیال در ذهنم نقاشی می شوند،
و من در این دنیایِ رنگارنگ،
به آرزوهایم پرواز می کنم.
تولدم مبارک!
من یه اردیبهشتی ام، با قلبی به وسعت بهار،
در رگ هایم جوشان است شور زندگی بی شمار.
عاشق رنگ های زندگی، از سبزه ی نو تا آسمان کبود،
در هر نقاشی و قصه، می یابم خود را محشور و سرود.
جاده ها دعوتم می کنند به سفرهای بی پایان،...
صبح بهاری، زمین را از خواب بیدار می کند
بوی گل و شادی، در هوای تازه می پیچد
لاله ها در گلخانه خود آواز سر می دهند
و نسیم آرام، نغمه آنها را به گوش می رساند
درختان انار، سیب و گردو به رقص درآمده اند
و آسمان با نور...
باران بهاری، نسیم را به مهمانی طبیعت می آورد
شکوفه ها کلاهی سپید بر روی شاخه های درختان هستند
قطرات شبنم بر گلبرگ ها، همچون الماس های طبیعی می درخشند
سیاهی درونت را با نفس کشیدن هوای بارانی تطهیر کن
هوای بهار، از رویاها پا به هستی می نهد
نسیمی خوشبو، با تَرَنُّمی دلنشین، به ما می رسد
شکوفه ها با نغمه های شاد، به خنده ی گل ها می پیوندند
و زمین، با زمزمه ی پرندگان، جان می گیرد
آسمان آبی، صاف و بی غبار
باغ ها و چمنزارها،...
در رویایی سفید و برفی
خاطرات به زیبایی زنده می شوند
زمستان را تماشا کنید از پنجره ها
بیایید گرد و غبار غم را با هم بشوییم
به طبیعت، زمستانی را هدیه کنیم
به برف ها و آدم برفی ها پناه ببریم
خاطره هایی از دوران کودکی بازگو کنیم
در...
پدر عزیزم، روزت مبارک
تو که عشقت چشمان ما را درخشان می کند
تو که همواره با مهربانی ما را تقویت می کنی
مانند یک نور بزرگ و پر انرژی هستی
روزت مبارک، به پدری که گران ترین نعمت زندگی ماست
روزی نو برفی با زیبایی و آرامش آغاز شد،
خورشید صبح، با شوق و درخشش خاصی به پا خاست.
از پنجره دلنشین به سراغم آمد،
طراوت و شادی را با خود آورده بود،
و در اوج امید و آرامش، منتظر من بود.
از فنجان چایی گرم لذت می بردم،
کوچه...