یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
با یک بغل داوودی زرد،از راه می رسیو زورق سیال قدم هایت،بر کرانه ای از ترانه،در گوش هایم، پهلو می گیرندپاییز،گام به گام با تو هر روز،رنگ به رنگ،خاطره می سازد،و با باد، در موهایت بازی می کنددر کولی قرمزت،هزار و یک شب، قصه و راز داریمرا می نگری و من،به یاد نگاه مغرور ماه به خودش،در برکه می افتمای عابر خسته ی من،تو از این خیابان دراز،هر روز از کنار من می گذریو من هر روز تو را می بینممحبوبه کیوان نیا(محبوب...