متن موهایت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات موهایت
دویدن در موهایت
عینِ آرامش است
برای بادهای روانپریش
برای مردهای شبیه اسب
که با بغض های گام به گام
اشک هاشان را
حماسه می کنند...
«آرمان پرناک»
پلک می زنم
کانال می زنم
پلک می زنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب می گیرد
خودت ببین
که دست ها
از کنترل خارج شده اند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی می بافند
تکلیف روشن است:
دست...
زندگی کوتاه است
درست مثل موهایت
درست مثل دست هایم.
بیرون بپر
از این خوابِ طولانی
و لمس کن
پلکِ حقیقت را...
«آرمان پرناک»
از آخرین نوازش موهایت
هنوز دستانم بوی گندم می دهد
ارس آرامی
همچون موهایت
سیاه و فرفری ست زندگی ما
گم کردیم راه را
در پیچ و تاب موهای فرفری ات
میکنم رنگش بلوند
تا روشن شود راه
اما باز هم
نیست نشانی از تو
مجید محمدی(تنها)
تخلص تنها
لینک کانال شاعر:https://t.me/Sibehavaass
این آرایش جدیدت در شعرهام
همه چیز را به هم ریخته!
لااقل موهایت را ببند
که شعرهام به باد نرود...
با کدامین الفاظ تو را وصف کنم!؟
چگونه جنگل های کلاردشت و زرد و نارنجیِ به هنگامِ غروب خورشید را در یک کلمه جای دهم که بشود چشمانت...
یا چگونه از رقصِ پیچک وارِ موهایت بگویم؟!.
هنگامِ وصفِ تو
واژه ها عاجز می شوند
فرهنگ لغت به هم می ریزد...
امروزم، به سختی بر من گذشت.
تو نگو که،
موهایت را باز و پریشان کرده بودی.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دلبر! به موهایت که دست میزنی
گویا به قلبم چنگ زده ای!؟
کهنه رقاصه ای چو من لای گریز گیسوانت
مست و خندان فارغ از حال جهان
هی گریزم هی گریزم ...
دانه دانه از تل قهوه روشن های مویت
بسپرم خود را به باد و چون مسافر عابر هر دم خیالت
چه خیالی چه خیالی ..
چون صنوبر شاخه های ترد...
پیچ و خم مویت تنها پیچ و خم زیبای جهان است ...
نور بهشتی
موهایت را دوست دارم؛
دام لبخند های من است.
نبودنت از من، چهره ای به جا می گذارد غمگین و بی تفاوت؛
و حضورت از من، شادترین انسان روی زمین را می سازد .
- کتایون آتاکیشی زاده
تاریکی شب
موهایت را به خاطرم می آورد
و سکوتش
چشم هایت را
آنگاه که تو پلک می بندی
و من چون ناله ی مرغ سحرخیز
پر از فریاد می شوم
مجید رفیع زاد
پریشان تر از موهای تو
فکری است که در نبودنت
به هزار راه می رود
تمام کوچه های شهر را قدم می زند
و قلبم را دلداری می دهد
به امید یافتن
نشانی از تو
مجید رفیع زاد
جای تو خالی است
کنار دفتر نقاشی ام
مدادهای رنگی
چشم انتظار تو هستند
بیا که قشنگ ترین رنگ را
برای موهایت
کنار گذاشته ام
مجید رفیع زاد
به زندان می برد زنجیر گیسویت اسیران را
و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را
چه زیبا می تکانی دامنت را باز با عشوه
به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را
زمستان بعد تو پیراهنی از برف می پوشد
و لبهایت تداعی می کند چایی گیلان را
دل...