عتیقه باز بود خودم رانه بلکه خاطره عشقم را می خواست...
عتیقه باز بود خودم را نه ...!!! بلکه خاطره عشقم را می خواست تا در کلکسیونی از دل هایی که شکسته جای دهد و در روزگار پیری غبار روی انبوهی از عتیقه های جورواجور را با نفس های به تنگ آمده بزداید و سفر های ذهنی اش را به اتمام...
نوشته بود وقتی وارد خونه ای شدی کور وارد شو،کر خارج شو منم رفتم مهمونی چشام رو بستم هی میخوردم ب در و دیوار اخرم زدم ی گلدون عتیقه شونو شکستم داشتم میومدم بیرونم خودمو زده بودم ب کری هرچی فش میداد نمیشنیدم