گەر خۆڕەتاویش ببوایەم ئاسمانم بە باوشت دەگۆڕایەوە که بەیانیان لای تۆوە هەستمو ئێواران خۆم لە تەنگی باوشت داشارم... ترجمه:اگر آفتاب هم بودم آسمانم آغوش تو می شد که هر روز طلوعم از کنار تو باشد و غروب هایم به تنگ آغوشت پناه برم...
عتیقه باز بود خودم رانه بلکه خاطره عشقم را می خواست...
من همانم که به تو بسته وجودم ای همه بود و نبودم به تو سوگند و به چشمان قشنگت من زلیخای تو هستم همه جا و همه وقت منتظر دیدن یک دم قد و بالای تو هستم غم هجران تو برده طاقت و صبر و قرارم ای که تو دار...
ای انسان... نور خورشید دارایی تو نیست!!! تویی که گلوی هر طلوعی را با دستانت می فشاری و غروب ها را با غرور به تماشا می نشینی... تو حتی دریا را رو به پنجره ات سرپوشیده انتخاب می کنی. کوری میراث ابدی توست. در هزار توی ذهنت تنها و تاریک...
عتیقه باز بود خودم را نه ...!!! بلکه خاطره عشقم را می خواست تا در کلکسیونی از دل هایی که شکسته جای دهد و در روزگار پیری غبار روی انبوهی از عتیقه های جورواجور را با نفس های به تنگ آمده بزداید و سفر های ذهنی اش را به اتمام...
گفته بودم از ارتفاع می ترسم؟؟؟ دستانم را بگیر دارم از چشمانت می افتم...
اه ای آنیموس که در لابه لای سایه های تاریک پنهانی بر شب زفاف آفرودیت اگر نمی آیی دیگر هیچ شعری و هیچ عشقی از این زن نمی تراود و روح هرمافرودیت تا ابد در دیوارهای هر میعادگاهی زندانیست و هر لحظه به یاد خواهی آورد که زایش جهانی تازه...
زمین زباله دان مغزهای فاسد و شعار عشق ،صلح و آزادی چون پاف یک عطر فیک فقط سردرد را بیشتر میکند. دماغ ها از بوی تعفن پر و هیچ کس از درون خود عقش نمی گیرد و قلم ها نیز تراشیده شده از قامت درختی که ریشه هایش به همین...
ای دل ساده بفهم!!! خانه ای که خورشید از پنجره اش طلوع نمی کند تماشا ندارد...
هفت تیر بود و تاریخ هفتتیری شد نشانه رفته به قلب طفل دو ماهه ی انتظار امید پیش چشمانم جان میدهد و من اعدام خونین رابطه را به تماشا نشسته ام و به احترامش سکوت می کنم
عشق را با تاری از روحم و پودی از جنس احساسم هم قد تن تو بافته ام تا انجماد وجودت را با دستان خودم پوشانده باشم.
عشق برای من در چشمان تو زاده شد و من هنوز هم مست از لذت آن دمم...
تنهاییم را با تو قسمت می کنم پری رانده از آسمان و وامانده در زمین تقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داری وسهمی هم برای من کنار بگذار تنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشک برای...
و من این روز ها دلتنگ تو... با درد همه خبر های تلخ دنیا به یادت... گریستم
تمام رنگ ها را بر تن خاطراتت پوشاند وتمام رویاهایش را در چشمان تو پیر تمام روزها را در کفشهایت قدم زد و تمام شبها را در پیرهن تو خواب دید تمام شعرهایش را با عطر تنت آمیخت تمام گلهای قرمز شهر را به جای لبهای تو بوسید و لباس...