پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا زمانی که تن عریانت به تن عریانم نخورده بود ،میشد تحمل کرد از روزی که تنِ تب کرده ام را در آغوش کشیدی و لب برلبم نهادی دیگرنمیشود تحمل کرد تا چشمانم به چشمان خمارت نخورده بود میشُد تَحمل کرد میدانی نمیشود تحمل کرد دیگر نمیشود از تنت دور بود دیگر نمیشود پیشانیت بوسید و از لبها گذشت ، لبهای اَتش کرده ام لبهایت را میخواهد تن تَب کَرده ام تنت را میخواهد این چنین گویم تمام وجودم تورا میخواهد ای یار جفا کارِ مَن :)...